۰•●کـاغـذ سفــید●•۰



یبار یه نفر یه حرفی بهم زد،خیلی برام گرون تموم  شد،خیلی بهم برخورد
امروز با دوستم رفته بودیم بیرون جلوی این عروسک فروشیا ادا در میورد دوستم و داشتیم میخندیدیم یاد اون حرف افتادم دیدم تو این موقعیتم میشه اون حرف زد.
میخوام یه حقیقت تلخ بگم بهتون،کاری به درست و غلط بودن دوستی ها چه از لحاظ شرعی و عقلی ندارم خصوصا با پسرایی که داریم میبینیم که حتی عرضه ندارن پای حرف خودشونم وایسن (آقایون برنخوره به شما خوبان!من اکثریت مدنظرمه، هرچندکه ادم خوب پی این چیزا اصلا نیست!بماند) خلاصه!
اینو میخواستم بگم اگر شاغل نیستید که پولتون برا خودتون باشه،و از پدر مادر پول تو جیبی میگیرین، باید عرض کنم خدمتتون که حرام است!اون پولی که میدید و اون وسیله ای که برای دوست پسر یا دخترتون می گیرید حرامه:)
چرا ؟؟ برید به پدرمادر پدرتون بگید میخواید برای دوست پسر یا دخترتون کادو بخرید اگه گفتن آفرین بخر،که بفرمائید
و اگر حتی جرئت ندارید بگید شک نکنید در حرفم!
پولی که پدرتون زحمت میکشه و پول تو جیبی میده که در رفاه باشید قطعا برای نیت کادو دادن به چنین فردی راضی نیست،و وقتی راضی نیست یعنی حرام:)
والسلام


#کامنت هارو جواب ندادم شاید،به لطف خودتون ببخشید



آه در سینه ام یخ زده

درد خشکی در سینه ام میپیچد.

انگار دیگر خودم را هم نمیشناسم،قالب تهی کرده ماتم برده است

نفس هایم خسته با درد خارج میشوند،انگار ریه هایم هوا را عاجزانه تمنا میکنند

گنگ مانده ام نه که جان رفتن داشته باشم،نه!رمقی نیست.دلم اما لجوجانه میل به تنها رفتن دارد

نمیشود دوید،رفت،تمام شد.دیر زمانیست نایی نمانده

باید آرام آرام جان کندو رفت

اشک در پشت چشمانم خشک شدهشبیه ابری که نیامده برود،دلمرده ترم میکند

اینبار هم تبر در دستان خودمباید به ریشه ی جانم بزنم.

کار سختی است ولی نمیدانم این خودآزاری لجوجانه از کجا قلبم را چنگ میزند

نمیدانماما باید رفت شکست تمام شد،شاید.

آه در سینه ام یخ زده

درد خشکی در سینه ام پیچیده

تبر در دستانم از هوس جانم برق میزد

دلم میلرزد اما شبیه کسی که خودش را بغل گرفته دلداری میدهد

با صدایی لرزان به خود میگویم

هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد

و تبر که در میان زمزمه بالا میرود و به جانم مینشیند



+چرا نوشتم؟نمیدونم،فقط متوجه شدم وسط ترجمه  کردن یه صفحه سفید اوردم و دارم مینویسم



1

اجازه بدین من محبوبه رو خرد خاکشیرش کنم

بی مقدمه زنگ زده گوشیشو داده به باباش،

بعد عین این دختر پسرای17/18ساله که بار اول به هم زنگ میزنن خجالت میکشن سکوت میکنن:|

تا یکم به مغزم فشار اوردم حرف زدم

خدا خفت کنه:|

ولی بین خودمون باشه صدا باباش خیلی خوب بود،نگفته بود باباشه فکر میکردم دارم بایه پسره 26/26ساله حرف میزتم:دی


2

داداشم برداشته توی جمع میگه بزارید یه جمله قصار از خواهر گلم بگم بهتون،میفرماید: الاغ به الاغیش (بیشعوریش) شعورش از تو بیشتره!

تقصیر خودشه عصبانیم میکنه:|


3

ای اونهایی که جلو من خودتونو جمع میکنید مثل کبک باد میکنید قیافه میگیرید که خیلی خانم و باشخصیتین

فک کردین خیلی خانومین و من بهتون حسودیم شده؟سخت در اشتباهین

من هنوز مامانم میگه بیا از رو فرشا تو حرم بریم میگم نه از رو سنگا بریم چون میخوام کلش کلش

مثل اسکی خودمو بکشم رو سنگا!

تازه مثل گربه شرک وسط دعای مامانم برا اینکه از تو این خواستگارا یه آدم ایده ال پیدا شه تا منوبده ببره راحت شه از دستم میزنم بهش وگیر که من بستنی میخوام:|

بعله


+بچه ها من مشهدم،خیلی یوهویی:|



-دقت کردی وقتایی که ناراحتی،چقدر باید نازتو کشید آخرشم حرف نمیزنی؟

+یکی دیگم اینو بهم گفته بود

-بابا تو دختری خیر سرت یکم گریه کن ناز کن الکی ناز بیا گریه کن.

+اینم آشناست،یکی گفته:)

-میخوای به همین وضع بمونی؟

+نه،تصمیم دارم ازین ییشتر برم تو لاک خودمدیگه دلیلی به گفتن همونم نمی بینم

-دق میکنی،نمیشه که آدم فقط وقتی حالش خوبه بگه بخنده یا از دغدغه های سرسریش بگه نهایت.اونوقت وقتی داغونی ققط لبخند میزنی و هرچی بگن میگی.

+بله .ممنون:)

-باش

+:)


+:)

تنهایی من،تنهایی غنچه ایست،که زمستان باز شد.



یعنی عاشق مادربزرگ و دوتا خاله کوچیکمم،تا من بی حالم،خستم،یا زیاد میخوابم

به مامانم میگن سمیرا چشه؟چرا حال نداره؟چرا انقدر بچه رو اذیت میکنین؟

نکنه خواستگار داره دارین تحت فشار میزارینش؟

یا مادربزرگم تا مامانم گیر میده میگه ناشکری نکن تورو خدا،قدر بچه رو بدون،حیفه این دختر اذیت کنی.

اذیتش نکن،خدا قهرش میاد!


+لعنت به سردرد


پارسال وقتی فهمیدم باور نکردم،فکر کردم بازم یکی از شوخی های مسخره است.

اما وقتی اگهی ترحیمشو دیدم شوک شدم

تنها چیزی که به ذهنم میومد یه کلمه بود،چرا؟؟؟

وقتی پرسیدم گفتن از دانشگاه میاد ومیگه سردردم میخوابم و فردا هم دانشگاه نمیرم،فردام وقتی میرن بیدارش کنن

ترسیدم نه که باورم شده باشه نه ترسیدم راسته باشه و به دلیل دیگه ای مرده باشه،یعنی خود

حتی وقتی مراسم سومشو رفتیم به ادمای دورو برم نگاه کردم و گفتم میشه همش ادا باشه؟

مراسم تموم شد و رفتیم بهشت زهرا

وقتی عکسشو دیدم انگار تازه فهمیدم مرده

بهت زده بودم

به مادری که تنها فرزندش فوت شده بود

نمیدونم چطور گذشت

رفتیم تموم شد

این روزا ولی دلم میخواد برم دوباره پیشش

این روزایی رو که عجیب به یادم میاد،جوری که یادم میره نیست

چند وقته وقتی دنبال ادمایی میگردم کمکم کنن یا مدلم شن یکیش اونه که به ذهنم میاد،یا وقتی خیابونم و میگم الان یه آشنا ببینم حس میکنم ازونور خیابون بایه شال روشن که فقط به صورت خودش میاد،میاد طرفمحتی در لحظه هم یادم نمیاد نیستیکم میگذره و بخودم میام که ااا پارسال

تمام این مدت میگم

هی دختر؟؟چی میخوای از من؟چرا انقدر به یادم میای؟


+دوست داشت بهش بگیم سارا:)



هیچوقت درک نکردم واژه ی نمیرسم رو

وقتی کسی که دوست داره برات وقت نداشته باشه

یعنی یه ادم توی 24ساعت روز برا ادمی که دوسش داره قد یه حال و احوالم وقت نداره؟حتی درگیرتریش

مسخرست

یا آدمهایی که مراسمهای مهم یا کوتاهی که وقتیم نمیگیرن رو نمیرن چون درس دارن

تمام وقتایی که جلسات روضه خونه همسایمونو میرم و میبینم دخترای همسایمون نمیان نیم ساعتو حتی

که درس دارن کار دارن خسته ان،تعجب میکنم،میانگین فعالیت و کارشون یک دهم منم نیست(با اغراق البته)

وقتی سردرد دارم و یه روز دوتا امتحان دادم سه گرسنه میرسم خونه ولی خودمو میکشونم باشگاه

بعد میشینم پا درسم و بگن امشب مراسمه میرم نیم ساعت رو

شبم گرچه مثل جنازه میوفتم

یا وقتی میفهمم فردا آرایشگاه میخواد مبحث مهمی درس بده تمام سعیمو میکنم که تا نیم ساعت قبل امتحان جور کنم برم

و آدمایی میبینم که حالشون نذاشته از تو رخت خواب پاشن دل درد بودن دوهفته دیگه امتحان داشتن چه میدونم دیشب دیر خوابیدن سردردن و ماشین نداشتن که بیان

یا کار داری چند بار بهشون زنگ میزنی خسته ان ،سرما خوردن،پا دردن وبعدشم نمیپرسن چی شد کارت چی بود

اونوقت من بخاطر تمام چندصبحی که تا8/8:30تو رخت خواب بودم احساس بی خاصیت بودن دارم و حس تلف کردن

میدونیدآدما وقت دارن تو زندگیاشون

منتهی اگه ادعای دوست داشتن دارن و قد یه حال و احوال توی روز براتون وقت ندارن

اگه جایی رفتین برای مدت کوتاهی و مکررا بهانه ی کارای عجیب آوردن برای نیومدن

بدونین دلشون باهاتون نیست

بدون شوقی برای بودن تو اون مکان ندارن

یا حداقل تو اولویت هاشون نیست

خودمونو خودتونو با بهونه هایی که میارن که میشنویم  که میاریم و میگیم گول نزنید:)






کاش نه اندوهی و نه افسوسی،
که هزار پاره خوشی میبارید بر سرمان
آرزو کردن که عیب نیست،
دلم هر گاه و بیگاه
فقط یک چیز میخواهد
"خوش خبری"

+از بهاره کیان افشار با کمی تغییر




دریافت



1میخواستم به پست قشنگ بزارم براتون صندوق بیان ادا درمیاره

چرت و پرت میگه همش،از شمام همینطوره؟


2

خب وقتی نمیتونین یه سایت درست طراحی کنین بیمارین ثبت نامارو اینترنتی میکنین؟

هیئت همگانی باشمام!وات د فاز؟

اونوقت از صبح شماره بررسی مشکلات سایت میگیرم مشغوله

واقعا مگه بیمارین؟


3

این ایرانسل چرا لال نمی شه؟؟.هرروز سه چهارتا پیام میفرسته

اه:|




1

ربات های گوشیا چه چشم سفید شدن

بهش میگم نظرت درمورد ازدواج چیه؟

میگه:

I am still waiting for the right electronic device to steal my heart

من:|


2

درحالی که سرفه میزنم دلمو میگیرم و میگم آخ

میگه دقت کردی تمام ماهی که گذشت رو عضلاتت گرفته بود همیشه؟

میگم آره

میگه مطمئنی داری ورزش میکنی؟چه وضعشه خب

میگم:دردشم دوست دارم،میگه محشور شی باهاش:|


3

یه لقب جدید گرفتم

جاروبرقی:|

استعاره از فردی است که سیر نمیشود:|


+به باحالی خودتون بخونید!



1

داداشم ویروس گرفته ویروس بدیم هست

ظاهرا خوب شده،ولی ذره ای رعایت نمیکنه تهدیدش کردم که وای به حالت من بگیرما!

ولی کو گوش؟خودش توی یکی دو روز3کیلو آب رفت

بعد همه جا میگه خواهرم بهم میگه: الاغ به الاغیش شعورش از تو بیشتره!

البته اسم دیگه ی الاغ میگم:|گفتم وجهه با ادبم رو خراب نکنم هرچند خر با الاغ نباید تفاوتی داشته باشه

ولی حسم میگه الاغ با ادب تره:|


2

بعد عید امتحان مربیگری آمادگی جسمانی به جز سه جلسه ورزشی که قبلا هم در هفته داشتم هییییییچ تمرینی نکردم:|

دوی2 کیلومتر و چهارصد شنا و دراز نشست زمان دار

شکلک این دختره که می کوبید تو پیشونیش کو؟


3

رفتم دفتر رئیس دانشکدمون بعد کلی وجعلنا خوندن.لبخند زورکی بهش میگم آقا من دانشجوی ترم6ام

مشکل دارم میشه این درس با اون گروه بردارم؟

میگه با چی تداخل داره؟

خواستم بگم به تو چه بگو میشه یا نه!

گفتم مشکل دارم!گفت نمیشه دانشجو باید هرساعتی کلاس دادن بیاد مشکل نداشته باش:|

دوستم گفت راستشو می‌گفتی

منتها اگه گفته بودم بهش آرایشگاهم احتمالا پرتم میکرد بیرون!

حالا از صبح زنگ زدم التماس مامان  که زنگ بزن به مربیم خودت بهش بگو من دانشگاه این ترم ساعت کلاسمو کلاس دارم

(ضایع است خودم جرئت ندارم بهش زنگ بزنم؟:|)

کلی توضیح دادم.اومدم میگم زنگ زدی؟میگه نه:|


4

مامانم فهمید این ترم یه روز،در هفته خالیه برنامم چهارشنبه گفت بیا بریم استخر

گفتم :شما که گفتی بی فرهنگی دیگه نمیارمت(گفتمتون چیکار کردم یانه؟:|)

گفت حالا بیا بریم

رفتیم دستمو داد دست مربی گفت یه شناگر ازش بساز:|

مریی گفت شنا علاقه داری؟

صاف زل زدم تو صورتش گفتم نه!من از بو استخر هم بدم میاد:|

گفت حالا بیا قول میدم بدت نیاد:|

تازه مربی معلم ورزش راهنماییم از اب دراومد


5

یه جوش کوچیک زده بود صورتم دستکاریش کردم

بابام که اومد سریع رفتم تو صورتش بوسش کردم مهلت ندادم نگام کنه

 بعد به عنوان خواب رفتم زیر پتو متوجه نشه دعوا کنه:|

هنوز همون زیر موندم تا ناهار بخوره،

:|


+چقدر حرف زدم:|چقدر لوس حتی:|شاید برش داشتم این پست:/

+تازه میخواستم درمورد داستانی که دارم ترجمه میکنم بگم و از تنبلیم

+حتی،بگم چقدر خوشحالم دانشگاه شروع شده!و کاش همه کلاسها از ساعت7:30بودن!تنها دانشجوییم که ازینکه صبحا مجبورم پاشم و نمیخواابم و میرم دانشگاه خوشحالم:|



دلتنگی همیشگی نیست

قلب هم شبیه لباس،

روزی برای خریدارش جا باز میکند


+شده دلتون بخواد زمین دهن باز میکرد میرفتید تو زمین و ازین حس گناه لعنتی راحت شید؟ من چندساله .

+فراتر از کسی رو نداشتن برای دردهای همیشه نگفته ات،قضاوت های مضحک و ابتدایی و چرندی مثل شکست عشقیه!



1
بچه های بسیجی که تو مراسمامون کمک میدن که حدودا بین سن15/19 دارن توی اینستاگرام یه گروه زده بودن که داداش منم عضو بود، در ادامه پرزیدنت ترامپ و رو هم عضو کرده بودن و نوشته بودن بچه ها جمع 
خودمونیه،بیاین حرفاتونو بزنین سنگاتونو باهم وا بکنین:|


2
صبورا پیام داده با یه اکانت ناشناس و وقتی میگم معرفی کن میگه کیه که همیشه احوال چال لپتو میپرسه؟
میگم خب اینجور نشونه سخته که خیلیا:|
میگه کیه که میگه بی معرفتی؟
فکر میکنین چی گفتم؟
گفتم اینکه سخت تر شد:|


3
برنامه داشتم این ترم سبک کنم کارای دیگمو که تا قبل از ارشد برم سراغ مقاله و یه مقاله به اسم خودم بنویسم،
اونوقت این ترم یه6واحد با یه استاد داریم که همین دو جلسه خرد و خاکشیر شدم سرکلاسش،بس که یه بند درس میده تاکید میکنم بدون توقف!.تازه حساب کردم برنامه ورزشیمم از3جلسه به 5جلسه تغییر کرده.اون استادیم که باهاش درمورد مقاله حرف زدم انقدر حافظش خوبه که محاله منو یادش بره:| هر جلسه از نگاهش میفهمم که میگه قرار بود بیای دفترم:|||


4
داشتیم با فاطمه حرف میزدیم. از مصیبتای خرید جهاز و دوران عقد می گفت،همین حین جواب پیامک تبریکی که به یکی از خانما فرستاده بودم اومد،نوشته بود اگه شمام متاهلی مبارک
نوشتم : نه الحمدلله:|


5
خیلی برام جالبه،هی ناله ی نداریم گرونه میکنیم،ولی خرجای آنچنانی، جدا درک نمیکنم دوستامو که میخوان3.5بدن کلیپ بسازن قبل عروسی جدای فیلم برداری عروسیا!
واقعا چرا؟
اصلا چرا همشونم مردن فیلم برداراشون؟:|



سلام،این دومین باریه که برات مینویسم و میدونم حتی فکرشم نمیتونی بکنی برام نوشتن این نامه یا بهتره بگم اعتراف نامه یعنی تحلیل ذره ذره ی توانم
نمیدونم از کجا باید شروع کنم،
شاید بهتره ازینجا بگم که همیشه سعی کردم انکارت کنم
خواستم به خودم، به همه ثابت کنم من رو پاهای تنهایی خودم، محکمم.و تونستم ثابت کنم
نمیخوام ناراحتت کنم ولی خیلی وقتا در عین نبودنت خوشبختم، محکمم.
درس میخونم،ورزش میکنم حرفه های مختلف امتحان میکنم گاهی حتی از دیدن خودم تو آیینه لذت میبرم و به خودم میبالم و به این متفاوت بودن،به این موفقیت های هرچند کوچک افتخار میکنم
ولی بعضی وقتا
آه که بعضی وقتا چقدر عذاب آوره نبودنت
بزار توی خودم نریزمبزار بگم بعضی وقتا جای خالی آرامش حصار آغوش مردونت شکنجم میده
که تمام صحنه هایی که بی تفاوت حتی با کراهت ازشون رد میشدم دوروزه فکر و حواس برام نزاشته
که چندساعت بشینم پشت میزم، زل بزنم یه گوشه و بگم باید الان بودی.
بودی و سرمو میچسبوندی به سینت
بودی و یه دل سیر نگات میکردم
بودی و با دستام صورتتو کج و کوله میکردم و به حالت نتیجش میخندیم
ولی نیستی!نیستی و من دلتنگم و این نفرت انگیز ترین اعتراف برای آدم مغروری مثل منه.
یکی به طنز میگفت دختر است دیگر،ممکنه یبارم باهاش حرف نزده باشی ولی باهات قهر کرده باشه
آره همینقدر مسخره باهات قهرم.
دو روزه باهات قهرم،دو روزه عصبیم از نبودنت، از آدمای  اشتباهی که اومدن و زل زدن تو صورتم و خندیدن و تو نبودی، عصبیم از حس یاسی که فهمیدم هیچکدومشون تو نبودن حتی شبیهت نبودن ، از یاداوری عذاب آور نگاهای خریداری که برام از عشق و زندگی میگفتن و من مچاله میشدم تو خودم و گیج میموندم و تو نبودی
و نیستی و من خستم
خستم
آره،قهرم حتما آدم نباید اسم یکیو بدونه چهرشو دیده باشهو تاحالا باهاش حرف زده باشه تا بشناستش و قهر کنه

من میشناسمت تو، توی منی و همین کافیه برای این غم
تا حالا پیش خودت فکر کردی این نبودنت یعنی ظلم به من؟
ظلم به خودت؟به قلبم به دلتنگی و اعترافی که غرورمو شکست؟
جواب این ظلم چی میخوای بدی؟


+قطعا با حرفای بیجا و بی مورد شدیدا برخورد میکنم.


1
دختر خالم یکی دوسالیه ازدواج کرده،ازون دخترای به شدت خوب و دل پاکیه که بنظرم هر دو دنیاش آباده
یبار گفتم زهرا میای بریم مشهد؟ گفت آره خیلی دوست دارم بریم حسینم بیاد،گفتمش زهرا مجردی میخوایم بریم،
گفت:حسین گناه داره که اصلا کاری به ما نداره میره پیش بابام
گفتم:بابات؟؟؟؟میگم مجردی باباتم حساب کردی؟گفت خب حسین گناه داره
یا اوایل بارداریش میومد دکتر کلی اصرار میکردم بمونه میگفت:نه برم حسین گناه داره:|
حالا من براش دست میگیرم یا خودشو صدا میکنم "حسین گناه داره" یا شوهرشو
جمعه ای رفتیم خونشون گفتم:سلاااااام خوبی؟چ خبرا؟حسین گناه داره کجاست؟
گفت الهی که من نمیرم اونروز ببینم عروس شدی تلافی کنم


2
رفتم یکی از کتابفروشی‌ها که فقط کتاب زبان میفروشه کتاب دانشگاه بگیرم،صاحبش یه پیرمرده تقریبا که فارغ التحصیل سال64این حدوداست
وقتی خدا خدا میکردم که کتاب زیر15 باشه که پولم برسه بگیرمش گفت: ما زمان دانشجویی یک ریال پول کتاب و کپی ندادیم،پول غذا ندادیم،بهترین غذا رو هم میخوردیم،ولی الان ؟!
برگشتم با حرص و ناراحتی گفتم:هیچی،در عوض یه وجه شباهت داریم اونم اینه که استادای زمان شما هنوز چسبیدن به دانشگاه و دارن تدریس میکنن
مثل اون آقای میم مردک .
حیف حیف تصمیم گرفتم به کسی توهین نکنم


3
چند ماهه هی دارم پول پول میکنم
اوضاع یجوری شده به بابام شب میگم پول هست:میگه اره دخترم برو
فردا ظهرش میگم خب من برم
میگه کجا؟؟پول نیست:|
بعد دوروز بعدش خونم زنگ میزنه آخرا حرفش یادش میاد میگه:برو اون خریداییم داشتی انجام بده
بعد شب میگم بریم؟میگه فعلا نه:|
منتظرم دفعه بعدی که بابا پول دستش اومد بچسبمش برم خریدامو بکنم بعد بیام:|


4
شنا یاد گرفتن سه تا درس بزرگ بهم یاد داده
یک.وقتی توی تنگنا قرار بگیری،وقتی برای حفظ خودت مجبور باشی،توانایی انجام کارهایی پیدا میکنی که نمیتونستی!
پس هیچوقت دنبال راحتی نباشید و نخواید برنامتونو سبک کنید،اما نظم و برنامه ریزی یادتون نره!
دو.بخش عمده شکست ها درست در لحظه ای اتفاق میوفته که به خودت مطمئن شدی و فکر کردی همه چی تموم شده! به قول معروف برگا وقتی که حس میکنن طلا شدن سقوط میکنن!
سه.دوچرخه خر است.خیلی خر است،تمام این درسای لعنتی رو سر دوچرخه یاد گرفتم،از زیر آب رفتن و آب خوردن تا جون کندن.و امروز اووف،خیلی خیلی خر است




1

برای بچه هایی که عازم سفر راهیان نور بودن بروشور طراحی کردم که در طول مسیر همخوانی شعر و مطالعه داشته باشن
به فاطمه میگم تا اخرین لحظه هرجا دیدی خلوت کردن دارن گریه میکنن میری این بروشورارو میکنی تو چشمشون میگی برا طراح اینا دعا کنین


2

داداشم مشغول یه بازی اینترنتی بود(پابجی)
رفتم گوشی بابامو ازش بگیرم داشت بازی میکرد گفت صبر کن
نگاه کردم دیدم دختره
گفتم دختری؟خجالت نمیکشی؟
گفت نه انقدر  خوبه تاحالا کلی مخ زدم،جون گرفتم

3

داشتم کلیپ قبل و بعد عروسای شبنم نظیف میدیدم داداشمم اومد دید
یه آن دادش دراومداز تعجب
گفت:به خدا شوهری که اینجوری گیر آدم بیاد از گوشت سگ نجس تره

اصلا من برم خواستگاری همونجا دوبار با کیسه میسابمش بعد حرف میزنم


4

دوشب پیش ساعت10:30 کارام تموم شد اومدم پایین
دیدم مامانم یه کاغذ گذاشته رو اپن با این متن:دخترم لطفا ظرفارو بشور خیلی خسته ایم
ازونجایی خسته بودم به رو خودم نیوردم خوابیدم که داداشم اومد و گیر که بشور
بعد رو کاغذ نوشته بود:نشست مامان گرفت خوابید گفت به من چه
بعد اومده بود مثل همیشه بگه بیا ازخونه بندازیمش بیرون
که نمیدونم چی شده بود پشیمون شده بود خط زده بود




سلام 98،میدونم هنوز نیومدی ولی یه سری صحبت باهات داشتم
سال 98باید سال پر از موفقیت برای من باشی،وقت برداشت چیزایی که براشون زحمت کشیدم
سال98 من هم زبانم هم آرایشگاه و هم ورزشم باید به مرحله ثمر و پیشرفت برسه
توی کار جدیدی هم که دارم توش تحقیق میکنم موفق شم
98این حرکتی که این اول کاری زدی و من نتونستم برم اعتکاف میبخشم!خیلی از دستت شکار بودم ولی تقصیر تو نبود و میبخشمت
98 سعی کن آدمای بیخود کمتری رو راه بدی،اصلا راه ندیخلاصه سعیتو بکن
98،نود و هفت سال جوادی بود
از همون عیدش هرچی جواد ومحمد جواد بود برا من پیدا شد
یکی هم از یکی جواد تر!
دیگه آخرای سال روند بهتری بود میتونم بگم غیر جواد و محمدجواد اسامی دیگه ایم بود
98تمام تلاشت بکن من آدم تر شممومن تر،مسلمون ترخوش اخلاق تر
98برای خانوادم صفا و صمیمیت بیشتری داشته باش
98سرکیسه ات رو هم شل کن خسیس نباش پول پول
98و 98لبخند، دل قرص ،یاد خدا، و یه آدم قوی تر رو ازت میخوام،بگو چشم:)




1

اصولا ریکواستای پیج شخصیمو نگاهم نمیکنمیا مرد آشنان و من مرد تائید نمیکنم

یا دخترن و دلم نمیخواد ریختشونم ببینمو یا ناشناسن یا ندیدم و نشناختم

خلاصه که همیشه یه رقم بالاییه که نه میشه رد کرد نه قبول

امشب اتفاقی یکی از فنچای زمان دبیرستان دیدم(فنچ یعنی از لحاظ رشد منطقی در دوران کودکی و احساسی موندن)که پروفایل دونفره و

دردسرتون ندم قبول کردم و دنبالش کردم و بلافاصله اکسپت کرد

تمام پیج قربون صدقه پسره رفته بود هیچ(چیه این شوهراتونو انقدر تحویل می گیرید پرروشون میکنید؟:|من بی تو تمامم آسفالتم هیچم!)

حالا اینش باحال بود پست تولد 20 سالگیش زده بود انگار همین دیروز بود شمعهای یک سالگیمو فوت میکردم و.

بقیشم ربط داده بود به پسره،میخواستم بگم دمت گرم یک سالگیتم یادته؟:|از عشق به هذیون نویسی افتادین:|

به طرز عجیبی این فنچامون زودتر از همه هم مزدوج شدن و ببینیشون جوری قیافه ی باتجربه ی جا افتاده میگیرن که میگی اینا چندتا بچه عروس کردن:|

#جوگیر_نباشیم



2

دیروز دیدم یکی از بچه های دانشگاه کلیپ گذاشته با یه پسره بعد همو میبوسن

میگم به سلامتی نامزدته؟

میگه نه هنوز داریم رسمیش میکنیم،اصلا مرز های رسمیت پیش نگاهم دریده شد:|

بعد جالبه به طرز خنده داری متوجه شدم ترم پیش که همه فکر میکردن من نامزد دارم:|چرا آخه؟

از پرتی من به مسائل و اطراف این نتیجه گرفتن؟یا احتمالا پیش خودشون فکر کردن همچین لعبتی(بخوانید داف) مگه میشه تور نشده باشه؟

#اعتماد_به_سقف

#دوستان_رسمی



3

به بهانه روز مردو پدر خیلی حرفا زدین بزارین منم بگم

خوبه یکم در این مواقع خوددار باشیم، تا حالا دیدین اینایی که چندسال از ازدواجشون گذشته این همه شلوغ بازی اغراق آمیز داشته باشن و از سی صد زاویه عکس بزارن؟نه!یا اونام تب تندی داشتن و از شور افتادن بعد یه مدت

یا به شعور رسیدن که زندگی شخصی عاشقانه ها و شخصیه وبس!(مورد داشتیم عکس از لاک زدن ناخنای پاش توسط پسره عکس گذاشته)

خطابم به روز پدرم هست،به این فکر کنید که بعضیا پدر از دست دادنو اینکه این همه مجازی و. شلوغ بازی کنین جلو مردم چه فایده ای داره؟

و هر دو گروه بترسید از آه حسرت بترسید ازین خوش به حالش ها(گرچه بنظر من خیلی وقتا حتی حال بهم زنه:|)

روز مادر خیلی شلوغ کردن(بگذریم نمیدونم پدراشون میدونستن عاشون گذاشتن تو فضا مجازی یا نه؟:دی)

خیلیام عکس سنگ قبر گذاشتن،

قدر داشته هاتونو بدونید و لازم نیست داد بزنید.

#خصوصی_شناسی



+و در آخر،قسمت نشد یا دقیق تر لایق نبودم امسال برم اعتکاف،اونایی که حرمید این روزو یا اعتکاف،سال تحویل به یاد ماهم باشید:)



میگن جنس خانما حرف زدن دوست داره،دوست داره وقتی کوچکترین دردی سختیی غمی داره بیان کنه

دروغ چرا؟ولی من خیلی مغرورم که بزارم کسی بدونه احساس ضعف دارم، بدم میاد بهم بگن 

چته، حالا چت شده،عجب

میدونید جنس همدردیا برام جذاب نبوده،نه طعنه برانگیزاشون نه مهربانشون،هیچوقت به طعنه ها اجازه ندادم و مهربونارم باور نکردم، حرفای کلیشه ای احترام و عزیز بودن و هیچوقت باور نکردم، بیشتر از جذابیت ازین حرفا فراریم.حتی برام صورت خوشی ندارن، اونایی با من زیاد در ارتباط بودن میدونن

شاید بشه گفت سردی، شاید غرور شایدم واقع بینی

هیچوقت سعی نکردم زخم و غم و دردمو بگم،هربار یه خب که چی بزرگ اومده تو ذهنم

دروغ چرا منم مثل هر آدمی وسوسه میشم از روزایی که زیر سرم گذروندم یا از وقتایی که تب دارم و بی جونم بگم

عمیقا غلیظ منم گاهی بدم نمیاد یکی تواین وقتا ناراحتم باشه و .

دروغ،چرا گاهی خیلی قشنگه از بعد احساسی هرچند عاقبت مثل دو سه هفته پیش نتیجش فقط تعریف کردن یه حرف طنزه از خانمی که برام سرم میزد

زندگی یادت میده از بعد عقلت ببینی، همون خب که چی بزرگی که هربار توی هرموقعیتی چه مریضی چه سختی برام پیش میاد و بگم چرا میخوای برات دل بسوزونن؟کما اینکه میدونی نمیسوزونن،چرا خودتو کوچیک کنی چرا بزاری ضعفتو بدونن چرا راه تحقیر یادشون بدی چرا.

میگه:خودت باش،بریز بیرون

میگم خود من همینم،همینقدر ساکت،هم فریادم هم سکوت،هم احساسم هم بی رحم،هم قویم هم شکننده،هم لطیف و هم زمخت،هم ساده هم پیچیده،من همینم اجتماع این همه تضاد



+هیچ ایده ای ندارم چرا نوشتم،ولی میدونم که خوبم



1

بابا اعتکاف بود،نشسته بود پای سخنرانی و خیلی غرق در سخنرانی که یه نفر میاد مصاحبه کنه به ترتیب میپرسه چرا اومدین اعتکاف هرکسی یه توضیح بلند بالای آنچنانی میگن تا میرسن به بابام
بابا هم که از حس اومده بود بیرون نگاه میکنه توصورت طرف میگه: بهرحال این یک مسئله کاملا شخصیه

2

یه سوالی که مطرحه اینه که بلاخره این دوربین جلو راست میگه یا آیینه،اگه ما خوشکلیم این دوربین جلو غلط میکنه انقدر آدم زشت نشون میده

3

دختر خالم ظهری اومد گفت میای بازی کنیم؟گفتم نه میخوام بخوابم
بعد مامانش اومد بخوابه،گفت مامان میخوام، پسکم(پستونک) رو بیار.
گفتم:مگه تو بزرگ نشدی؟
تو صورتم نگاه کرد گفت:ساکت شو
جوری ضایع شدم که ساکت شدم
دوباره گفت:تو مگه نمیخواستی بخوابی؟
گفتم:آره
گفت: پس ساکت شو بگیر بخواب


4

این مادر پدرا هرکارم میکنن آخرش این بچه ها با دوجلسه مهد کلی فحش و یاد میگیرن
برا خالم تعریف کردم دخترش چحوری ضایعم کرده
گفت این صبحی ساعت5 از خواب بیدار شده میگه ای بیشعورا چرا نمیفهمید من پسک میخوام چرا نیوردینش.
شوهر خالم پامیشه نازش میکنه میگه بابا گریه نکن میریم میاریمش
برمیداره میگه:ساکت شو، برو نمیخوام صداتو بشنوم، نمیفهمید که نفهما
خالم میگفت شوهرش هیچوقت تو عمرش تا این حد کم نیورده بوده:))
خلاصه کاری میکنه شوهر خالم پاشه سحر بره بیمارستان برا خانم پسک بخره:|


5

هی اونایی که کلی عیدی میگیرین

اونایی که من دبیرستان بودن800/900جمع عیدیتون میشد و از من پنجاه تومنم نمیشد

میخواستم بگم از همتون متنفرمبچه بودم با عیدیام یه تفنگ ترقه ای شیک گرفتم الان فشنگا ترقه ایشم نمیتونم بگیرم:|




توانایی کنترل بر نفس هنر بزرگیه،هیچ راهیم به جز ریاضت کشیدن نداره

خشمتو کنترل کنی غمتو،علاقتو، ذهنتو، شهوتتو،خوابتو ،خوراکتو

درواقع مقوله آرامش و غم امور درونی هستن،یعنی آرامش مانا آرامشیه که در درون ساخته باشی

این آرامش مانع از تحریکات بیرونی میشه یعنی حسی درونی که نه از محرک های بیرونی آسیب میبینه و نه سرگرم و خوش

که البته گفتم راهی به جز مخالفت با نفس نداره،

چجوری؟مثلا خوابت میاد خودتو مجبور کنی نصفه شب پاشی نماز شب بخونی

یه غذای خوشمزه هوس کردی و دیدی ولی نخوری

یه فیلم وسوسه برانگیز (قرار نیست مستهجن باشه) بخوای ببینی نبینی

یه چیزیو دوست نداری به کسی بدی و بدی

درواقع نه از لحاظ مذهبی بلکه خیلی عادی در هر امری با نفست مقابله کنی،دلت میخواد فیلم مورد علاقتو ببینی

ولی خاموش کنیو بری ورزش کنی

یجوری این نفس کلافش کنی تا کنترلش دستت بیاد

غیر این باشه ضعیفی

من ضعیفم،

کنترل ذهن یه توانایی فوق العاده است ولی من ندارم

گاهی از دست خودم شکار میشم

چیزی که به عینه برا همتونم روشن شده من اشتباه تایپی زیاد دارم!

بی سواد نیستم قواعد می شناسم،املا بلدم ولی در لحظه نمودش غلط میشه، گاهی یه پست بی غلط به دلم میمونه

یه اشتباهات عجیبی در ساده ترین موارد یا دستم میخوره،یا میخواستم چیزی بگم و وسطش پشیمون شدم و اصلاح نکردم،یا دارم یه چیزی مینویسم ذهنم یه چیزی پیشنهاد میده و اینا قاطی میشن

البته عوامل زیاد دیگه ایم دارهیه سر داریم هزار سودا:)

نمیدونم اینارو چرا گفتم شاید چون در درونم به اون آرامش نرسیدم

و این ضعف ها شده عامل این غم یهویی

میدونید یه تعادل درونی لازمه،خیلی لازم


گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم.





دریافت


1

فقط میخوام بگم انقدر رسوای عالم شدم که اومدم سفره پاک کنم
پسرخالم به زور اصرار که بده من پاک کنم و منم انکار که نه زشته
خلاصه بعد کلی کش مکش گفت میخوای سفره پاک کنی که نبرنت ظرف بشوری؟
من
+آره لعنتی ول کن:|


2

بیشتر از هرکسی جلوی یکی از پسر دایی هام ضایع شدم و سوتی دادم!فک کنم دیگه باهاش ندار شدمازین بیشتر ضایع تر نداریم اصلا
سر سفره ناهار مامان ته دیگ سیب زمینی کشید،من کنارش بودم اون طرف بابام و کمی اون طرف تر پسر دایی،
بعد در حالی که چشام به سیب زمینی بود مامان برا خودش برداشت به بابام تعارف کرد و بعد گذاشت جلوی بشقاب پسر دایی و گفت عمه بخور
من که حرصم گرفته بود بدون توجه به آدمای سرسفره با حرص  به مامانم گفتم نمیشد اول به من بدی بعد بزاریش اونطرف؟:|
یهو نگاه کردم دیدم پسردایی درحالی که دستش داخله سیب زمینیاست در کسری از ثانیه گیج نگام کرد و بلافاصله خندید و سرشو آروم ت داد،یه تیکه سیب زمینی شکست برداشت و باقیشو داد دست مامانم
احتمالا هم تو دلش گفته،بیا،بیا بخور گشنه:|
ضایع شدم،ولی وقتی دیدم دست مامان دراز شده و داره سیبارو میاره طرفم پیش خودم گفتم ارزششو داشت که یهو پسر خاله پسر دایی و دخترخاله ی به ترتیب5،5 و2.5سالم گفتن ماهم میخوایم و ادامه ته دیگه در ظرف اونا خالی شد:|


3

داداشم از پای بازی پا شد متفکر،میگه فک کنم روابط خانوادگی بهم خورد،میگم چرا؟میگه ابوالفضل تیر خورده بود بهم گفت بیا بهم جون بده ولی نرفتم گفتم دارم تو اتاقارو میگردم برا جون ولی دروغ گفتم، پشت بوم قایم شده بودم داشتم نگاش میکردم




یوقتایی جوری سردردم که بغض راه گلومو میبنده،میدونم میتونم اشک بریزم ولی میگم اشک فایده نداره.

یاد وقتایی که میترسم و میدونم عاقبت باید برم تو دلش میوفتم همون لحظه که با ترس میرم تو دلش،همونقدر منطقی

بدیش اینه برعکس بقیه که وقت درد صداشون در میاد و آه و غرو داد و نمیدونم هرکاری که بشه حواس بقیه رو جلب کرد، من به شدت مظلوم میشم و ساکت، حتی در بدترین حالتم جیکم در نمیاد

مثل امروز که وقتی حدودای ساعت پنج رسیدم خونه درازکش افتادم و هنوز مانتو و چادرم روی مبله و باقی لباسا تنم،و نتونستم تا بالا برم و بزارم،نه چیزی خوردم نه خواستم مثل امشبی که میدونم از درد خوابم نمیبره و صدامم در نمیاد و شاید عاقبت نصفه شب برای یه ذره آرامش و فرار از کلافگی درد و بی خوابیش راضی شدم و پناه ببرم به مسکن

راستی این چه حس درونیه عجیببه که باعث میشه من انقدر جلو درد تخس باشم واسه داشتن هرنوع تسکینی مقاومت کنم و سکوت کنمجیکم درنیاد

گفته بودم وقتی چه از درون چه بیرون درد عمیق دارم خیلی مظلوم و ساکت میشم؟ این یعنی دیگه ازون آستانه هم رد شده و نایی ندارم وگرنه اگر یکم کمتر بود که نا داشتم درد عصبیم میکرد نه مظلوم و بی صدا

واقعا چرا؟


 

ساعتی را میهمان من باش
خیالت راحت تنها یک مهمانی ساعتی است، راه ما از همان اول جدا بود و هست
دیگر اصرار به گره خوردن این راه نیست،اصرار که نه،حتی میل و اشتیاقی هم نیست
اخریین بار که خواستی گره را باز کنی، کور بود!
بند بندش پاره شد
بیا مثل دو همسایه ی قدیمی،مثل دو همسفر قدیمی، هم نیمکتی چه میدانم اصلا هرچه تو بگویی
بیا ساعتی باش و بعد برو
مثلا بیا از آب و هوا بگوییم، از آینده ی متفاوت از تصوراتماناز حال و هوای امروز بگوییم
از برف و باران و سیل
فنجانت را بغل بگیر و  از سادگی خیالات قدیم بگویی
تو بگویی و من لبخند بزنم
لبخند بزنی گاهی هم تلخند، بعد بگویی: یادت میاد.؟
لبخند بزنم و سر تکان بدهم
بگذار تصور کنمیکباره یادت می اید اما شجاعت پرسیدن نداری،حرفت را ذره ذره قورت میدهی تا شاید از یادت رفتانچه سال ها از یاد برده بودی.
ثانیه ای خیره در صورتم میشوی و لبخند کجی میزنی نفست را بیرون میدهی و سعی میکنی مثل همان روزها به خیالت واقع بین باشی
منم مثل آن وقت ها بغض کنم و نگویم چشمان سیاهت را بستی و به خیالت میبینی
بحث را عوض کنیم
بیا به بند بند قصه ی اشتباهمان بخندیم شبیه دوستانی که خاطرات شیطنت ها و سادگی هایشان را مرور میکنند نگاهمان در هم گره خورد پوزخند بزنیم و رو برگردانیم
شاید وقت رفتن که رسید از دهنت پرید و مثل آن روزها نیم وجبی صدایم زدیدر چشمان هم لبخند بزنیم
از آن لبخند ها که مرز بغض و شادی نامعلوم است
راستی نگفتی ساعتی را کنار هم باشیم مثل دو .؟

 

+خیلی وقت بود دلم میخواست بنویسم ولی نمیدونستم از چی بنویسم!چه سبکی بنویسم،یا درمورد چی

 

+عنوان از علیرضا آذر

 


دریافت


1

اگه بگن از اعجابات مربیت بگو،بایدبگم بعد این همه سال ورزش هنوز وقتی یه هفته دیر برم کلاس،یعنی یه جاهایی از بدنتون میگیره یا میبنده که فکرشم نمی کنید
واگه ازم بپرسید از قشنگیای ورزش و تناسب اندام کدومش جداب تره؟قطعا سیکس پک نیست!بلکه اون خط کانال مانند که روی ستون فقرات پشت کمره در اثر تقویت فیله و عضلات کمر تشکیل میشه و از وسط کتف تا پایین کمر معلومه از جذاب تریناست:دی
خیلی جذابه،شوهر ورزشکاری که اینو داشته باشه چهار هیچ از همه جلوتره

اینو میگم



2

بعد از گذروندن چندروز افسردگی امروز حالم خیلی خوبه الهی شکر5ساعتی رو بارفقای13/14ساله گذروندم که یکیشون داره مامان میشه
و بعد که اومدم فهمیدم برا عروسی شنبه شب دوتا مشتری دارم(دخترای این یکی همسایه) و عروسم میخوادسوم بیاد پیش من تا من درستش کنم(آیکن ذوق)دعا کنید خوب دربیان


3

پیرامون عروسی مامان نخود فرنگیاشوخرد کرد تا بزاره تو خونش
من خطاب به مامان گفتم:میدونی 5/6سال دیگه من خواستم عروس شم راحتی قرار نیست کلی انواع سبزی خوراکی بزاری،الان با نخود فرنگی غیر استانبولی من هیچی نمیدونم،که استانبولی هم نپختم تاحالا:|
گفت:اا اگه مادرشوهرتم مثل مادرشوهر فاطمه باشه جرئت داری؟
منم از اونجایی که خیلی وقته سرسختانه ازین حرکت کثیف فضولی توی خونه اتاق کمد حتی دستشویی خونه تازه عروسا متنفرم(حتی از بوفه چیدنم بیزارم.چه حرکتیه:|کی میخوایم یاد بگیرم اینگه مردم چی دارن به ما ربطی نداره)، و از قبل گفتم نمیزارم کسی دور بیوفته تو خونم شب عروسیبا توجه به اون گفتم مگه من میزارم احدی بخواد یخچال فریزر منو بگرده ببینه من چی دارم؟
که یهو انگار بابا بد برداشت کرد و با چهره دلخور روکرد به من گفت:
دیگه این حرف زدی هیچوقت دیگه نمیزنی!
اگر تو بچه ی من و مامانتی:| باید بفهمی به پدر شوهر مادر شوهر قد پدر مادر خودت حتی بیشتر احترام بزاری اصلا دستشونم ببوسی!اینو مطمئن باش اگه بد مادر شوهرتو پیش شوهرت بگی خودتو خراب کردی!
و اومد بگه شوهرت بز نیست که!
گفت اون شوهر بزت:| عقل داره میفهمه تو اگه بخوایش برای زندگیت مادرو پدرشم میخوایو بدون هیچ مرد زندگی ای مادرشو بخاطر زنش کنار نخواهد گذاشت:|
بعد من کلی به بابا توضیح دادم که منظورم این نبود،بحث شب عروسی و. که خیلیا از قصد به نیت فضولی حتی کمدای عروس داماد میگردن!
حالا این وسط داداشم گفت خیلی خب من وقتی اومد بز صداش میکنم
حالا بحث بعدی بابا و داداش بود که بابا میگفت میخواستم بگم بز نیست عقل وشعور داره! داداش میگفت نه من دیگه بز صداش میکنم:|
و در آخر مامانم رد میشد نگاه میکرد میزد زیر خنده میگفت:نخود فرنگی هم نمیخوای، راستی مادر شوهرت چی؟




1
یعنی هنوز به عمرم مردی ندیدم که بتونه درست از آرایه تمثیل و تشبیه استفاده کنه
میان برات مثال بزنن یه چیزایی رو به یه چیزی تشبیه میکنن یا مثال میزنن که میخوای یا خودتو خفه کنی یا اونارو
اگر ناتوانی در هر کاری یه نوع نقص حساب میشد 
باید بهتون میگفتم آقایون در مثال زدن فلج مغزین:|
#مثال_نزدید_جان_عزیزتان

2

بابا یه قانونی داره قانون 5 درصد،
طبق این قانونش 5%از درامد یا سودشو بطور ثابت تحت هر شرایطی برای کار خیر صدقه میزاره(جدا از یه سری موارد دیگه)
بعد این چندوقت که من یه ذره دارم پول در میارم بهم گفته یادت باشه اون قانون 5درصد یادت نره
یه حساب سر انگشتی کردم،320 وسیله خریدم، از چندتا مشتری که داشتم رو هم 140تومن گرفتم (میشد بیشتر گرفت مامانم هی میگه دندون گردی نکنبزار مشتری شن،منم به حساب اینکه دارم دون میپاشم بهم عادت کنن قبول کردم:|)
23تومن سر یه کار دیگه ضرر کردم
خب اگه 200%درامدمم بابام بهم بده باز تو خرج دانشگاه و غذا میمونم:|
به بابام میگم الان من بیش از هرکسی مستحق اون5%مازاد بر پول تو جیبیمم:|

#پولکی


3

قبلا بهتون گفته بودم که چه علاقه ای به ظروف مس نقره قلم زنی شده دارم،و تنها چیزیه که اصرار داشتم مامان 5/6تا تیکه اشو بخره برام!
یبار که مامان میخواست بره یکی ازین فامیلای فضولمون میاد و خودشو میندازه با مامان میرن و مامان قندون میخره
چند ماه بعد دختر عمم اومدم خونمون گفت سمیرا جهازات کجان؟
من:جهاز؟؟؟
آره کجان میخوام ببینمشون
من:من جهاز ندارم،کی گفته جهاز دارم؟
آزاده اون شب مهمونی اومده بودن خونمون همه بودن خیلی تعریف کرد گفت سمیرا جهازاش انقدر خوشکل و گرونن یه قندونش فقط اینجوریه و.
من پوکر تو افق محو شدم گفتم باریک الله آزاده
یعنی از یه قندون چی به کجا کشید:|
#امان_از_آدمای_بیکار_حراف

4

چندشب پیش که عروسی بودو دیروز سومش
دیشب یه مهمون اومده بودن خونمون من که از مراسم سوم اومده بودم و خسته نشسته بودم یهو پرسید تو درستش کردی؟آفرینعروسیش خوب بود؟
گفتم: آره
گفت بیا بشین کنارم تعریف کن!
تو دلم گفتم به تو چه!غیر از یکی دوبار دیدنشون چه ارتباطی باهاشون داری؟
+چیزی ندارم بگم ،خوب بود دیگه!
_چندتا برادر شوهر داشت چندسالشون بود؟مادرشوهره چی؟
شاید باورتون نشه خانواده داماد پنجره خونشون روبه روی پنجره اتاق منه!ولی من نه هیچوقت پشت پنجره میرفتم و نه اینارو بعد این همه سال تا مراسم عقد دیده بودم که حتی اسم و سنم بدونم:|
+3تا نمیدونم
_لباسش چطور بود؟چقدر کادو جمع شد؟
هرچی فکر کردم هرچی فکر کردم یادم نیومد لباسش چه شکلی بود اصلا دقت نکردم،و هرسوال دیگه ای که پرسید،دیگه خودمم داشتم شک میکردم تو عروسی بودم یانه:|حتی وقتی فاطمه اومده بود درستش کنم تا مامانم نگفت انگشترت قشنگه متوجه انگشتر نشده بودم،یا تا وقتی که سرویسشو نداد تا بپوشم
دیگه خانم مهمونمون کلافه شده بود گفت:خیلی خب پاشوبرو
احتمالا تو دلشم فحشم داده:|
#گویا_وی_همیشه_در_هپروت_است
#مثل_وی_نباشید




سعی میکنم از عجول بودنم بکاهم!ریلکس باشم،اینجوری به جای لذت فرسوده میشم

بعضی روزا که کارم زیاده از ساعت9شب دیگه اون روی بی طاقت غرغروم میاد بالا، اون روی کلافه و خسته

دانشگاه باشگاه یا استخر،کارای آرایشگاه، کلاسای جدیدم و شب که میبینم بازم کارام تموم نشدن فایلارو دوباره گوش نکردم،حلقه نزدم کتاب نخوندم ،ترجمه نکردم،حتی توی وظایف عبادتیم درجا زدم

اونجاست که آرزو میکنم کاش روز طولانی تر بودوقت هست ها ولی من خسته،نیاز به سکوت داره!

خستگی جسمی ورزش ،ذهنی دانشگاه و کلاسا باعث  میشه شبیه شرک یک که فیونا از نیمه شب تبدیل به یه غول میشد.خستگی بامن همینکارو کنهو وای اگه دیر بخوابم و صبح زود پاشم

اینا همه یعنی بدنم عادت نکرده به این حجم کار اونم تقصیر پنجشنبه جمعه هایی که تا8:30میخوابم حتی اگه بریم کوه بعدش اومدیم میخوابم و همینطور خواب عصرونه یکی دوساعته،این باعث میشه که وقتی روزای دیگه زود پامیشم و باید به یه ریکاوری ربع ساعته کفایت کنم شبا اوقاتم تلخ شه!

میخواستم بیام نمایشگاه کتاب،دوست داشتم چهره تک تکتونو ببینم نشد،شما بی معرفتی نکنید عکساتونو برام بفرستید:)

فردا امتحان دارم،ترجمه دارم.هیچکدومم انجام ندادم

این حجم از بی علاقگی بعد اون همه پیگیری توی درس جدا مضحکه!

الانم که دارم می‌نویسم درحالی که گوشی دستمه میرم توی چرت و گاهی چشم بسته دستم حودش تایپ میکنه تا بپرم از چرت


1

دوست صمیمیم یه خواهر کوچک تر داره که از قضا همسن داداش منهنمیدونم چی شد یبار از دهنم پرید گفتم این تکواندو کار میکنه،دیگه گیر داده همیشه حالشو میپرسه
یبار مامانم گفت پسرم اون دوبرابر قد تورو داره بدردت نمیخوره:))
گفت چجوری پس انقدر رشد کرده؟
گفتم این رشد طولی داشته فقط
یکم فکر کرد گفت:بگین باباش قلمه اش بزنه بزاره تو آب
تو آب نه نصف دیگشو بزاره شکم مامانش


2

دختر خالم دوسال و نیم داره یه روز لج میکنه میگه من مهد نمیرم،خالمم هرکار میکنه میبینه نه خانم لج کرده با خودش میبردش دانشگاه،
یه روز رفتن نتیجش میشه با هرروز دانشگاه رفتن
اوایل ردیف عقب مینشستن بعد دو جلسه گیر میده که حتما ردیف اولم بشینه!بعد از لحظه ای که استاد که میاد شروع میکنه به نت برداری
بعد یه روزم که خالم کلاس نمیره میگه:کلاس نداری؟
خالم میگه نه!
میگه دروغ نگو کلاس داری بیا بریم:|
استادا سرکلاس بهش میگن خانم کوچولو چرا مهد نمیری میگه:من دیگه مهد ترک کردم میام دانشگاه


3

یادتونه روزا اول استخر؟
امروز رفتم استخر خلوت بود فین پوشیدم رفتم قسمت عمیق پادشاهی میکردم برا خودم
عین قایق موتوریا ازین سر استخر تا اون سرش بعد مثل قایق موتوریا دور میزدم!


4

بچه های خالمو اوردیم جشن اون هنرپیشه هه دیر کرد یه اقایی با لباس عروسکی و فرستادن جلو یکم دست بزنه جو عوض شه گرم شه،اقا هنرپیشه نیومد ولی این اقا انواع رقص رفت کلا گرم که هیچ سالن داغ شد،
آ آ بلرزون آ آ



و خدایا تو بگو،

چه شد که باغ جوانیمان را درد اینگونه خشکاند؟!

چه شد که بغض فروبرده ی چندساله

در نماز میشکند

و قامتی که از هق هق دردی کهنه خم میشود

راستی خدایا چه شد که مستحق این همه درد شدیم

به روی خودمان نیاوردیمبغض فرو دادیم و خندیدیم

ولی تو که میدانستی غم پنهان را!

بس نبود؟ بس نیست؟!

تو بگو به کدامین گناه


+دل تنگم هوای گریه دارد(ادامه عنوان)

و لبخند هایی که انگار بیش از همیشه درد میکنند





دریافت



با آقای الف برای تدریس صجبت میکنم و میگم هرچی زنگ زدم برای مدرک TTS کسی جواب نداد،میگه منظورت TTC بود؟گنگ نگاش میکنم و میگم مگه نگفتم TTC؟


زنگ زدم آژانس بیادبرم باشگاه میخوام برم پشت اداره پستمیپرسه کجا میرید؟میگم پشت هتل پارس!میگه هتل پارس؟میگم اهان نه ببخشید منظورم اداره پسته پیش خودم میگم هتل پارس از کجا اومد تو دهن من؟


زنگ زدم بعد کل چرب زبونی راضیش کردم توی گروه مشاورشون عضوم کنه،میگه خانم ق کد بورسیتو بفرست برام میگم چشم چشم الان کد پستیمو میدم خدمتتون،و همون لحظه تصویر اداره پست میاد تو ذهنم و میگم تو از کجا اومدی،میام جمعش کنم که زودتر میفهمه و میگه خانم محترم کد بورسی کد پستیتو میخوام چیکار؟


پیش خودم میگم الان میگن این چقدر خنگه!
اقای برادر که لج میکنه و عصبانیم میکنه میام دعواش کنم کلمات قاطی میکنم و بعضیاشو نمیتونم خوب ادا کنم.
یه جایی عجیب میلنگه و من نمیتونم بفهمم
گاهی به خودم میگم مثلا روزی نیم ساعت جلو آیینه با خودم حرف بزنمولی اینکه ذهن و زبونم انقدر نا هماهنگن رو درک نمیکنم،اینکه چیز دیگری میخوام بگم و تو ذهنمه ویک کلمه کاملا متفاوت از زبونم میاد بیرون ناراحت کننده نیست؟


+سلام خسته ی ما را بپذیرید،ممنون ازون دوستانی که به رسم لطف و معرفت یادی کردن(اوووه حالا انگار چیکار کردین:دی)



سلام، سلام

خب به دعوت دوستان منم اومدم تا در این پویش شرکت کنم، نظر خیلی از دوستان خوندم و دیدم دوستان چیزایی که مد نظرم بودن رو گفتن

مثل 1،توانایی جستجو در کامنت ها و متن پست ها2،آپلود کردن فایل ها با حجم بیشتر 3،توانایی بک آپ گرفتن از پستهای وبمون 4،نسخه موبایل


ولی الان چیزی که واقعا برام معضله اعلام حیاتشونه:|

بابا یجوری اعلام حیات کنید اقای کوشا ساعی این غیبت طولانی سکوت بیانیا،اعلام نکردن وبای برتر همه ی مارو نگران کرده، ما دوست نداریم خاطرات بلاگفا تکرار شه!آدمای بیان هم مثل آدمای بلاگفا نیستن،شما ما رو به هم معتاد کردین به هم وابسته کردید بنظرم مهم ترین قدم و وظیفه الان در اوردن ما ازین نگرانیه


1

نشسته بودیم دور هم که داداشم یاد مهمونی شب قبل افتاد و گفت جریان چیه همه این فامیلا و اشناها منو میبینن بهم لبخند میزنن و دستمو فشار میدن میگن ماشاءالله نمک داری.اصلا ماشاءالله نمک داری یعنی چی؟
گفتم:  ماشاءالله نمک داری یعنی قیافه نداری ولی بامزه ای
بچه ساکت شد


2

این نسل امروز از وقتی ادم زندگی نشدن که دندون شیریاشونو میرن دندون پزشکی میکنن، ما از همون سن با سختیای زندگی روبه رو شدیم یا باید خودمون میکندیم یا بزور برامون میکندن:|آخریین بار هنوز یادمه خونه عموم رفتیم رفتم دندونمو نشون عموم دادم گفتم عمو ببین(یکی نیست بگه بچه ی خنگ آخه این کار چی بود کردی؟)
هیچی عاغا چشتون روز بد نبینه عموی من با اون هیکلش با رکابی افتاد دنبال من تو حیاط بدو تو کوچه بدو مادرم هرچی التماس میکرد جواب نمیداد که تا منو نگرفت نکند ولم نکرد!
خلاصه این نسل آدم روزای سخت نیستن،منکه تمام دندون شیریای بزرگمم حتی بعد اون خودم کندم


3

من آدمیم که تو تحمل درد عجیب صبورم و ککم نمیگزه،از بچگی همینم بدترین دردم باشه پنهون میکنم درحدی یبار بچه بودم انگشتم بین در کوبیده میشه به طرز بدی و جلو خودمو میگیرم گریه نکنم،و خانمایی اونجا بودن میگن بیچاره بچه اعصابش مشکل داره دردو حس نمیکنه:|
عاغا هیچی یه روز من توی سالن دستم بد برید،نگاش کردم گفتم طوری نیست رفتم طرف میز یه خانمه زودتر از من رفت گفت سریع باند بدید گفتم اوو باند نمیخواد یه چسب زخم کافیه که اشاره کرد دستتو ببین نگاه کردم دیدم اوه تمام مسیر از دستم روی زمین خون ریخته،دردسرتون ندم چندوقت بعدش با دوستم داشتیم میرفتیم یهو گفت آخ،رفتم نگاش کردم گفتم چیه؟
ناراحت گفت دستم زخم شده
نگاش کرد دیدم خون که نمیاد انگشتش رو گرفتم تو دستم محکم فشارش دادم به زور یه سر سوزن خون اومد،بعد زل زدم تو چشاش گفتم: تو خجالت نمیکشی به این میگی زخم؟
بیچاره فقط پوکر نگام کرد: گفت اصلا شرمندم کردی


4

با دوستم  بین کلاسا توی دانشگاه نشسته بودیم و به دختر پسرا نگاه میکردیم گفت سمیرا فک کن پسری و از یکی از دخترا کلاستون خوشت میاد چجوری بهش میگی باهات دوست شه،گفتم من ازوناش نیستم اهل اینا باشم بعدم تو که منو میشناسی مغرور ترازینام به کسی بگم ازش خوشم میاد گفت حالا فرض کن ازون پسرهایی.گفتم باشه بزار فک کنم بعد یه سناریویی براش چیدم یهو اینجوری نگام کرد
بعد گفت تو دیگه چه آدم عوضیی هستی:|خداروشکر پسر نشدی وگرنه مخ هرچی دختر بود میزدی:|


5

عاغا این چندروز امتحان مربیگری بود،و ازونجایی که من جمعه یعنی امروز میخواستم تفننی ببینم نخونده کنکور چجوریه با دو تا از بچه ها که اونا کنکوری بودن به استاد گفتیم دوی کوپر ازمون امتحان بگیره (دوی2400متر،حدود21دور دور زمین فوتسال) مربی اول گفت مطمئنین نفس دارید چون قبلش کلی برا امتحان چابکی دوئیده بودیم.که خب چاره ایم نداشتیم و گفتیم باشه،سه تایی وایسادیم و منکه چندوقتی بود میدوئیدم میدونستم باید نرم بدوام ولی اون دوتا که جوگیر بودن تند دوئیدن که دور سوم بریدن.تقریبا10 دورو بدون توقت دوئیدم و بعد یکم راه رفتم پاهامو ت دادم و دوباره شروع کردم رسیدم به مربی بهم گفت تو شبیه لاک پشت توی اون مسابقه ای که اخرش از خرگوش میزنه جلوعاغا هیچی دیگه از دور بعدش میگفت لاک پشت دور14لاک پشت دور18 لاک پشت دور آخر:|



میدونی،من آدم بغضای همیشگی بودم

آدم نباریدنآدمی که اکه ابری باشه، ابرای بزرگیه که هیچکس نمیفهمه پشتشون یه عالمه بارون تلنبار شده است 

هر ادمی تو زندگیش دردایی داره. منم،

هیچوقت نگفتم دردای من از بقیه دردترن!نگفتم سلطان غمم و نخواستم کسی حتی بفهمه غمگینم.

 خواهر نداشتم. تا تو اغوش مهربونش راحت غمامو زار بزنم تا سبک شم

 همه غمام بغض شدن چسبیدن به گلوم

من داد نزدم های های گریه نکردم، برای هیچکسی خودمو لوس نکردمهیچکسی نداشتم سرمو بچسبونه به سینش تا صدای کوبیدن قلبش به سینش کوه بغض لعنتی اب کنه تا یکمیکم خالی شم

 نگفتم از همه غمگین ترم ولی تو غمام انقدر تنهایی کشیدم که اگه یه روز یه جا یکی بیخبر از من

دردامو تحقیر کرد، اگه به ناراحتیام خندید اگه ندونسته قضاوت کرد دهنشو ببندم تا دیگه هیچ جا اظهار فضلنکنه،

ولی اگه منو شناختی و غمامو ندیدیمنو شکستیو این یعنی تنها ترم کردی

و وقتی گذاشتم منه منو ببینی و شکستی

داد نمیکشم،ساکتت نمیکنمحتی گریه هم نمیکنمفقط دیگه نمیتونم بخندمبیحرکت میرم تو خودم و از دردی که توی بدنم میپیچه نفس حبس شدمو با درد میفرستم ییرون

دردیه که تمام بدنمو فلج میکنهانقدر عمیق که تو بند بند انگشتم ببیچه و ازین حس لعنتی عذاب آورش دلم بخواد مشت بکوبم به دیوار

وقتی اومدییادت باشهیا مثل بقیه باشیا اگه همه ی منو دیدی شکستن بلد نباش

میدونی راست میگن!

یا رومی روم،یا زنگی زنگ



اوایل سال 98 بود فکر کنم،رهبر عزیزمون یه سخنرانی داشتن که من متاسفانه خودم نشنیدم پدر شنیده بود و تعریف کرد و از پختگی و دلگرمی کلام رهبر گفت در بخشی از صحبت ها رهبر با این مضمون حرف میزنند که فکر و ذکرمون فقط این نباشه که تحریما تموم شنتموم میشن. فکرمون باید این باشه که جوری مطرح باشیم که مثل قدرت نظامی و تسلیحاتیمون کسی جرئت تحریم کردن مارو نداشته باشه.
چندروز پیشا جایی مهمونی بودیم تلویزیون روشن بود و اگر اشتباه نکنم امام جمعه موقت تهران توی سخنرانی رو به کشورای دیگه گفت شما هایی که پولای کلان حاصل از نفت کشور های مسلمان میدید و از آمریکا تسلیحات میخریدپیشرفته ترین پهبادشونو دیدید؟بچه های این خاک درست به موقع و هوشیارانه تردش!شما میخواید چرا نمیاید از ما بخرید؟و با پوزخند گفت: خیالتون راحته تازه ما که ارزون ترم حساب میکنیم باهاتون
کاری به ی بازی ندارم،نیاید کامنت بدید حوصله ندارم
اینارو گفتم که توی زندگیمون نتیجه بگیریم ازش
به جای اینکه ناراحت باشیم و غصه و فکر و ذکرمون انتخاب شدن و رد شدن باشه!جوری باشیم که نداشتنمون برای بقیه یه ضرر و کمبود باشه،یه حسرت:)




لعنتی اسمش سردرد است. اوج که میگیرد، درد بی درمان است.تمام جسم و جانم را زیرو رو میکندآن روی مدفون شده را
انگار که گدازه ای در جمجمه ام گذاشته باشند همانقدر تبدارمیسوزم.
داشتم میگفتم آن روی مدفون را، آن دخترکی که مدت هاست زنده به گور کرده ام، این درد بی امان جان دوباره میدهد
تو بگو با دردی که به اوج رسیده،نای مقاومت با دخترک هم میماند؟ دخترکی که همیشه در پستوی قلبم دفنش کرده ام تازندگی راحت تر باشد
اصلا بگو ببینم مگر این همه بی تابی،دلنازکی و بیقراری در قلب نیست؟پس این سردرد چه میخواهد؟
با این خیره سر ساختن کار من نیستآنقدر بعید بوده که حالا آرام کردنش را نمیدانماو که می آید ضعیف میشومشکنندهبی تاب!
اگر بالشت زیر سرم را لمس کنی داغی اش خبر از تب الودی دارد، با این همه دخترک هوس دست نوازشی را دارد که خوب میداند از کم ترین گرمای بند بند انگشتانش خواهد سوخت، با اینکه میداند با گرمای آن دست تب آلوده تر از قبل ذوب میشوداما،
موهایم، هوس دست نوازش دارند.




چند وقت پیشا نزدیک در حیاط نشسته بودم یهو دیدم از اسمون صدا اومد قووووداااااا و یه چیزی فرود اومد وسط حیاط، برگشتم رو به مامانم گفتم مامان یه چیزی افتاد:رفتم بیرون دیدم یه مرغ نوجوون تو باغچه است

مامانم اومد گفت چیه؟گفتم به حق چیزای ندیده از اسمون مرغ میباره:|

کمی بعد یه پسر بچه در زد گفت جوجه من افتاده تو حیاطتون؟گفتم بله:|

یه ساعت دنبالش کردیم تو حیاط این میگفت قود قود قود قداااااا و جاخالی میداد

سر آخر گرفتیم دادیمش

امروز داشتم از کلاس برمیگشم با صحنه ای روبه رو شدم یه مرغ همچنان نوجوون با کاکل موهاش چتری بودا انقدر این باحال بودهی داشتم نگاش میکردم میخندیدم، گفتم عجب دوره زمونه ای شده تو کوچه ها مرغ میره میاد

رفتم تو به مامانم که داشت با تلفن حرف میزد گفتم زود قطع کن بیا اینو ببین باحال ترین و عجیب ترین مرغیه که دیدم

که ایفن زنگ خورد و یه پسره که گویا با مامانش داشتن رد میشدن پشت ایفن گفت این مرغه برا شماست،که گفتیم نه و زنگ همسایمون زد

همسایمون که گویا این مرغه یکی دوبارم خونه اونا رفته بود به پسره گفت الان میام و چادر پوشید اومد دم در

سه تا ادم وایساده بودیم و این مرغم با کاکل باحالش سینه سپر کرده و بود جلومون رژه میرفت هر کار کردیم بگیریمش نشد

همسایمون میگفت همین یکیه ها!انقدر فضوله که فقط این میپره اینور اون ور

آخرش فرستادیمش تو گاراژ همسایه و همسایه بعد پنج دقیقه مذاکره دیدیم بامرغ نوجوان در زیر بغلش اومد بیرون رفت خونه صاحب مرغه

یعنی برا اولین بار دلم خواست حیوون خونگی داشته باشم اونم این مرغه.

یه مرغ خری بود نمیدونینعاشق چتری موهاش شدم اصلا!خیلی خره


 

1

وقتی باهام تماس گرفتن و گفتن میخوایم کلاس فلان استاد بدیم بهتون خیلی خوشحال شدم

ولی نمیدونستم قراره اینجوری پوستم کنده شه

بچه هایی که جلسه پنجم صفر بودن،و جلسات قبل معلمی داشتن که بهشون درس نمیداده اصلا ولی نازشون میکرده و حالا منی که درس میدادم رو و ازشون میخواستم تکرار کنن،باهام لج کرده بودن!

روندی که توی کلاسای دیگم به راحتی پیش میرفت اونجا عین کوه کندن بود

روزی که مسئول کانون صدام زد و گفت مادر بچه زنگ زده گفته خوب درس نمیدی

خیلی حالم گرفت،چون داشتم زحمت میکشیدممسئول گفت من صداتو میشنوم میبینم داری هرجلسه چیکار میکنی

جلسه بعد که رفتم بایه حالت گرفته ای بهم گفت اون بچه رو فرستادم کلاس خانم الف،پرسیدم کی بود؟؟

گفت آرش!با شنیدن اسمش برق از سرم پرید انتظار شکایت از هر والدینی داشتم غیر این چرا؟؟

میگمتون

با بچه ها رفیق شدم روند عوض کردم و کم کم رفیق شدیم

 

2

با رفتن آرش انگار سبک شده بودم خانم الف علاوه براینکه بهترینای موسسه است و من همیشه کارشو تحسین کردم.فامیل رئیس کانونم هست،و فارغ از روابط فامیلی به قدری خوبه که بچه ها براش سرو دست میشکنن

میدونستم خانم الف باهاش به مشکل میخوره و خورد،بچه هیچی درس یاد نمیگرفت گوش نمیداد تکرار نمیکرد انگار که توی هپروته!

من خوشحال شدم!چرا؟چون علی رغم زحماتم باهام اینجوری برخورد شده بود وهمه فهمیدن عیب از من نبود

 

3

دیروز قبل کلاسم توی اون یکی آموزشگاه رفتم تا کارنامه بچه هارو تحویل بدم مسئول بهم گفت چندتا مشکله برو بعد کلاست بیا حرف داریم

عصبی بودم به خودم گفتم اگه باز بگه بچه ها فلان حرف زدن قاطی میکنم 

رفتم،گفت امروز صبح مادر آرش اومده بود اینجا!

 

4

مادره بعد رد شدن فرزندش زنگ میزنه به رئیس و گله و شکایت و بد دهنی استاد ازش میخواد بره آموزشگاه

مادر با اومدنش، معلم اولی،من و بعد خانم الف رو یه جا میشوره و آشی میپزه برا هرکدوممون

و نکنه جالبش میگه بچم گفته مسئول شما زده گوششو هولش،داده!

و جالب تر زیر بار نمی رفته بچش میفته!

هر چی هم رئیس میگفته باز حرف خودشو می زده

برا بستن دهنش میگن که بزارید دوباره بخونه اگه قبول شد من دو ترم میفرستمش بالاتر!

 

 

3

اوج داستان ازینجاست که این بچه قراره بیاد سرکلاس من!

مادری که به راحتی حیثیت ادمو میبره

و بچه کودنی که به راحتی دروغ میگه

البته که انقدر حواسم هست با کوچکترین موردی زنگ بزنم رئیس و خودم روشنش،کنم قبل اینکه بخواد کسی حرفمو بزنه!

مسئول کانون گفت تحت هر شرایطی به این زن نه رو بدم نه محل وگرنه جدا از دیوونه کردنم سوار سرم میشه

مادره گفته من شماره استاد رو میخوام و باید برا من بنویسه قشنگ که چی به بچم درس داده!

با شنیدن این حرف گفتم به محض مطرح کردنش با من میگم من معلم خصوصی بچه شما نیستم،شماره بنده هم شخصیه امری داشتید با آموزشگاه صحبت کنید!

 

 

4

اینارو گفتم که بگم که بدونید قراره این ترم با چه آدمی روبه رو شم!ولی شاید باورتون نشه یجورایی خوشحالم

این آدم آدمیه که به راحتی ممکنه بیاد در کلاسم و هرچی به دهنش رسید بهم بگه

و یا زنگ بزنه رئیس کانون و بدمو بگه

منو میگید دارم یه چالش میبینمش!

 

5

بعضی آدما بنزم سوار شن دهاتی هستن!اون دو شعبه از آموزشگاهمون که من درس میدم مناطق پایین شهرن،دانش آموز دارم خودش کار میکنه خرج کلاسشومیده، یا دانش آموزی که پدر نداره مادر تا اخر شب کار میکنه و بچه ها خونه دیگرانن تا اخر شب خواب و درس درستی،ندارن!

و درعین حال دوتا از بی شخصیت ترین و بی شعور ترین بچه هایی که باهاشون مواجه شدم، که یکیش همین آرشه!از خانواده های ثروتمندین که با دوبنده و لباسای شیک میان،ولی شعور؟حتی اون یکی شعبه که بالاشهر و بهم خیلی نزدیک تره رو نخواستم برم،چون برخورد مسئول اون دو موسسه خیلی بهتره،رئیس همشون یک نفره،پرسنل مختلف!



امروز فیلمی دیدم از دوربین مداربسته‌‌ای، که در آن زنی می‌خواهد از خیابانی رد شود. و اگر توضیحات پایین فیلم را نمی‌خواندم، شاید هیچ‌گاه تا انتها نگاهش نمی‌کردم. چرا که هیچ‌ مسئله‌ی حیرت‌آوری در فیلم نبود.

زن دیگری از آن سوی خیابان می‌آمد این‌ور. رسید کنار زنی که ما فقط حجم سیاهی از او می‌دیدیم. انگار که آشنای دوری باشند یا همسایه‌ای. و شاید هم سری تکان دادند به هم که سلام. زنی که می‌آمد، خارج شد از کادرِ بی‌کیفیت تصویر.

و زنی که باد کم رمق مرداد به لبه‌های چادرش می‌زد و ایستاده بود در مرکز تصویر لرزان، پا گذاشت به آسفالت داغ نرم. تا وسط خیابان هم رفت. و یک لحظه و شاید اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم برای چند ثانیه‌ ایستاد، برگشت و به جایی دور یا نزدیک نگاه کرد. وما در فیلم، نمی‌دانیم چرا و به چه. فقط می‌توانیم از کیفیت ایستادنش حدس بزنیم.

و بعد، دوباره که قدم برداشت، نرسیده به جدول سیمانی آبی و سفید، توضیحات پایین فیلم جان گرفت. ماشینی می‌کوبد به زن. و آن‌چه دوربین نشان می‌دهد چرخیدن زن است در هوا. پروازی دوار. پرتابش به دورتر. حجم سیاه، در پایان ماجرا دیگر وجود ندارد. و اگر باشد، تکه‌هاییست جدا افتاده. خالی‌ از جان. ارجعی الی ربک.‌

اما آنچه مرا وا داشت بنویسم، نه حجم سیاه زن است در ابتدای فیلم و نه، فقدانش در تصویر نهایی. بلکه آن لحظه‌ایست که ایستاد. چادر تکاند. و به جایی دور یا نزدیک نگاه کرد. و البته می‌توان این‌گونه گمان کرد که اگر آن توقف کوتاه نبود، شاید آشناهای دیگری می‌دید مانند زنِ ابتدای فیلم، یا می‌رفت خرید و بعد برمی‌گشت خانه. غذا می‌پخت. کتاب می‌خواند. آهنگی گوش می‌داد. سرخابی به صورت می‌کشید. و بود. ممکن. واقعی. نه اینطور خالی از هر حضوری.

و آن لحظه‌ای که ایستاد، آن توقف چندثانیه‌ای، تمام معناهای ممکن را تغییر داد. معنای پیمودن را. خیابان را. توقف را. انگار به طعنه بخواهد یادمان بیندازد که همه‌ی‌ ما در حال عبور از همین خیابانیم. پایان، حقیقتِ پوشیده هر آغازی است. فردای دیر یا فرداهای دورتر خواهد آمد.

و ای کاش، همین حالا کمی توقف کنیم. نگاه بیندازیم به آنچه بودیم. به آنچه دوست داشتیم، باشیم. به آنچه اکنونیم. شاید حالا، همان لحظه‌ایست که باید تصمیم بگیریم برای روزهای کوتاه پیش‌رو. که می‌تواند عاشقانه باشد یا نومیدانه، شاد یا پراندوه، در کنار معشوق یا قرن‌ها دور از او.

چرا که همه‌ما، حجم سیاهی هستیم در تصویر دوربین مداربسته‌ی خیابانی که نام اصلی‌اش لابد، نرسیدن است.


#مرتضی_برزگر



1
دوشنبه شب عروسی دختر عمم بود رفتم پیش مادر بزرگم
گفتم سلام مادربزرگ خوبی؟ گفت سلام عزیزم خوبی
نینیتون چطوره؟گفتم جانممم؟گفت نینی تو راهی؟
خودمو معرفی کردم و بعد تو افق محو شدم،
فکر کردم با عمم منو اشتباه گرفته که باردار شده
نگو امروز فهمیدم با دختر عمم اشتباه گرفته که 14سالشه:|


2

دیروز مراسم سوم  موقع خداحافظی عمم گفت دیگه بی خبر شیرینی میخوری؟
گفتم جان؟اون یکی عمم گفت اا نامزد کردی؟
گفتم نه بابا
دختر عمم پرسید چه خبره؟
عمم:سمیرا نامزد کرده
=اووو کیه؟
@بابا بیخبر؟
_کیه چیکارست؟:|
+بابا چرا حرف الکی میزنین؟؟
عمم:آره دروغ نگو
دقایقی بعد من درماشین خطاب به بابام
+لازمه بازم تکرار کنم فک و فامیلت از دم عتیقه ان!:|


3

تیکه کلام من وقتی هرچیزی جوری که باید نیست!
عجب خریه!
میتونه انسان، انگشت،کتاب، مداد،کلید و حتی اگه یه شاخه مو باشه


4

چندروزه به طرز عجیب و کاملا بی دلیلی حالم بده
همه ی بدنم بهم ریخته واقعا چرا؟

چهارشنبه سرکلاس حس کردم الانه از حال برم و بیفتم زمین



 

هزار بار با خودم مرور کردم.

گذشته حال،آآینده

صدبار با تک تکشون بحث کردم!

مگه من گفتم برید به دایی بگید خواستگار داره کی میخوای بری جلو

مگه این فتنه رو خودتون شروع نکردید

مگه اگه فکرم بوده شما تو سرش ننداختین

حالا چرا همتون خفت منو گرفتین که بچه خوبیه گناه داره خاطرش جمعه نباید سرکارش بزاری؟؟

گذشته حال آینده

دلم چی؟ باید بزارم نفس بکشه!؟سفت گرفتمش از دست نره!ولی اگه دلمم بخواد و بشه سختی زیاد داره،اونا بیان جلو مطرح کردنش با خانواده من،مشکلاتزمان،صبوری، فاصله

گذشته حال آینده

دعای عرفهتو که بهتر میدونی خودت

گذشته حال آینده،

نماز مغرب ذهن سراسر شلوغ سلام نمازبغض.ااسلام علیک بغض

خدایا من یبار شکستن بسم بود

من هیچی نمیخوام هرچی تو بگی هرچی خیره خدا ولی خودت درستش کن .اشک اشک اشک


 

1

هیچوقت نمیشه با این بچه ها نخندید

شاد نبود،جیغ و داد نکرد،ازونجایی که جلوی بقیه آروم و بی سرو صدام

امروز آآقای ر میگفتن این صدای کدوم کلاس بود؟با دیدن من گفت کلاس خانم ق که نبوده! خانم ق نبودن، دیگه کدوم اساتید کلاس داشتن؟

که لبخند زدم و گفتم کلاس خودم بود:)

 

2

امروز رفتم پیش بابا،

از نزدیک کار خودشو همکاراشو دیدم

بعضیا و رفتاراشون

و جدا دمشون گرم که انقدر خودداری دارن و درمقابل حتی فحش دادنا آرومن

اونم آدمای زبون نفهم این منطقه جدیدی

 

3

نیستم اکثرا فکر میکنن سرم گرمه کلاسامه.

ولی خیلی فراتره

نمیدونم چی بگم حتی

خدا به دلای شکستمون نگاه کنهو خودش بسازه


 

1دختر خاله سه سالم نشسته بودلب پله بالاخونه و پاشو گذاشته بود روشکم پسر خاله بزرگم که اون پایین خوابیده بود. پسرخالم گفته بود حاج خانم پات اینجا چیکار میکنه؟

یه مکث کرد گفت:این پا رومیبینی!؟دفعه بعد به من بگی حاج خانم میاد تو صورتت

 

2

وقتایی میخوام دم ظهر داداش برسونم یه چادر پوشیده دارم کلا پوشیده است ازین خیلی حجابیا میپوشمش  میگیرم جلو  که افتابم نسوزونه صورتمو. عینک آفتابیم میزنمو چون قدم کوتاهه صندلیم میکشم جلو

اونوقت داداش به مامان گفته بود سمیرا پشت فرمون این چادررو میپوشه صندلیم میکشه جلو شبیه سوسک میشه

 

3

مامان زنگ زده خاله پسر خاله جواب داده بی حوصله  مامان حالشو پرسیده گفته چیکار داری بگو:|

صدای خاله هم ازون ور تلفن میومده که کیه گوشی بده مامان

بعد مامان میگه گوشی بده مامانت میگه:مامانم نیست رفته نونوایی نون بگیره بعدا زنگ بزن خداحافظ:|

زنگ زدم میگم چرا پسرت اعصاب نداره!

میگه روز اول مدرسه رفتن اومده میگه من دیگه خسته شدم همش میگن بشینین حرف نزنین اعصابم خرده

 

 


 

شده براتون پیش بیاد یه وقتایی سر ناسازگاریتون بد بگیره؟!

میدونید اینجوری به خودت بیشتر سخت میگذره ولی نمیخوای ازش کنده شی

میدونی بهونه است باید قوی باشی و نمیخوای.

وهزار تا چیز دیگه که میدونی!ولی نمیخوای!

انگار خودتو یه بچه فرض کردی که میخوای گولش بزنی!

میدونی کدوم وقتارو میگم؟اونوقتا که هیچی با دلت سازگار نیست!

اونوقتا که انقدر همه چی ناسازگاره که خودتم میزنی به ناسازگاری، به خودزنی، به خود آزاری

اون وقتا که که تنها باشی درد بیکسی خفتت میکنه

عاشق میشی غم دوری و دلتنگی!

دعا میکنی جواب نمیگیری

دعا نکنی میگن نخوای نمیده ها!!

زورتو میزنی میگن خیر نیستپر پر میزنی میگن قسمت نیست

ولی میشینی و سوختنتو تماشا میکنی میگن خودت جا زدی

برات که مهم نیست میگن میشه

برات که مهم میشه میگن نمیزاریم بشه

صداش میزنی و نمیشه،التماس میکنی درست نمیشه!آدما تصمیم میگیرن وخراب میشه.

دفعه بعد صدا نمیزنی،باز نمیزارن آدما جون میکنی نمیزارن آدما،

دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی و میگن از خدا بخواه همه چی دست اونه،آره خب ولی

 

سر ناسازگاری دارم،یه من نشسته با تیشه میزنه به قلبم

یه من ناسازگار که بد نشسته به تمسخرم

نیش پوزخندش عذابم میده

تمام معادله های ذهنم ربخته به هم

یه معجزه میخوامیه نگاه

باید چیکار کرد؟؟


 

میدانی دردناک ترین لحظه کجاست؟

آنجا که دست کشیده ای از دنیانشسته ای بی نبض هیچ احساسی

و دلمرده تر از آنی که بخواهی.

آندم که میدانی دیگر ازین خانه، آمینی برای دل مرده ات نجوا نخواهد شد

من کفر نمیگویم خدا ولی ای کاش سهم من ازین دل آه نداشت، بغض نداشت،نیش و کنایه نداشت،نفرین نداشتآه نفرین نداشت.

دلت اگر برای دل بی پناهمان سوخت.هیچ!بگذریم!

 

+توی یکی از گروه همکاران عکس زوج میانسالی رو دیدم که انگار پنجاه و اندی سال داشتندمرد همسرشو توی بغلش گرفته بودو روی عکس یه بیت شعر بودبعد از خوندن عکسای بعدی ،بیت سوم یا چهارم فهمیدم همسر این آقا فوت شدن.شایدباورتون نشه 80عکس پروفایل ازین زوج بود سه چهار تصویر تکرار میشدند با بیت های متفاوتو تنها این جمله که پایین هر عکس بود:از همه خوبان سری

+عنوان از علیرضا آذر:کاش بعد از تو خدا خانه نشینم نکند،دستان دعا بدتر ازینم نکند

مخاطب نوشت:میدونی میم،بهت حق دادم از روزی که فهمیدم دیگه دلت نمیخواد باهام حرف بزنی،اونروزی که حالت بد بود پیامت دادم و تو نخواستی حرف بزنی یا بشنوی.نمیخواستم سرزنشت کنم یا چیزی بگم میخواستم بگم منم مثل توام ببین،میخواستم بگم میفهمم چته دختر:)


 

1

یکی از آقایون ترم بالایی آموزشگاه بخاطر خوب بودن سطح زبانش داره کلاسای اساتید مختلف رو آبزرو میره تا کم کم تدریس شروع کنه! یه جوونه به شدت پرحرفه، ازونجایی که از تدریس من راضین این سومین نفری بود که برای دیدن روش تدریسم برای تدریس سرکلاسم اومد،کلاسای ترم اولیا هرجلسه بارها حروف تکرار میشه روزی که سر کلاس ترم اولیای من اومد برا آبزرو شاد و خوشحال

با بچه ها تکرار میکرد و براش جالب بود وایوقتی به اخراش رسید خصوصا نیم ساعت آخر قشنگ پوکر فیس بود!

بعد که بچه ها رفتن گفت: سرسام نمیگیری؟ من بودم میزدم شت و پتشوشن میکردم سردرد نمیشی ؟خدا بیامرزدت واقعا!:|

 

2

خواه ناخواه همیشه یه سری از بچه ها خیلی عزیزترن،بعضی بچه هارو میبینی نمیتونی نخندی نیشت باز نشه.البته بعضیاشونم باید بگیری از کلاس بندازی بیرون:|

یکی ازین شاگردای بامزم ده سالشه و از بقیه 3سالی رو حداقل بچه تره. ریزه میزس سرخه صورت گرد و عینکی

هروقت ازش درس میپرسم نیاز داره فکر کنه انگشتشو میبره سمت دهنش به حالت فکر روی لبش

اما وقتی کلا گیج میشه سرشو میخوارونه

به حدی این حالاتو ریتمیک و غیر ارادی داره که نمیشه بهش نخندید واقعا 

وقتی دستش میره رو دهنش همکلاسیاش میگن گیج شد!و وقتی میره سمت سرش همه میگن دیگه تموم بچه هنگ کرد

 

3

از اول راهنمایی عشق ساعت بودم هر ساعتی که ازون موقع برام خریدن دارم،اما ازونجایی که همشون ازین ساعتای ارزون بودن ته تهش 50هزار تومن همه موتوراشون ترکیدن،و همیشه بیرون میرفتم ویترین ساعت فروشیارو نگاه میکردم

تا ابن چندوقت یه ساعت چشممو گرفت مارک کاسیو،خواستین مدلشو میگم برید سلیقمو ببینید

ولی خیلی گرونه!حقوقمم بگیرم بنظرم باز200/300تومنی کم دارم از طرفی مامان همش میگه گرونه

و من هر مدل ساعت دیگه ای دیدم بازم همونو میخوام.تقریبا هرروز بهش فکر میکنم!به امید اینکه تا دوهفته دیگه بخرمش

 

4

مدرسان شریف کتاباش بهتره یا ماهان؟

 

5

و بعضی حرفارو که نمیشه گفت:) التماس دعا


راستش دلم نمیخواست بگم ولی بهونه ای شد برا گفتن!

میدونید من توی زمینه های مختلفی فعالیت دارم و با آدمای مختلفیم سرو کار دارم

 همه میدونن من بنظر خیلیا ادم آروم و کم حرفیم به حدی آروم بنظر میرسم

که آموزشگاه وقتی منو کلاسم شلوغیم و صدای تکرارمون آموزشگاه برمیداره هیچ کدوم از استادا باور نمیکنن من بوده باشمدیدگاهی مخالف دیدگاهم بشنوم درگیر نمیشم با کسی چه بسا احترامم میزارم.مثل مسائلی چون حجاب که خیلی از دوستای صمیمیم اعتقادیم به حجاب ندارن ولی هیچوقت از کنار هم بودن معذب نشدیم! ترجیح دادن حداقل حالا که اینجوری ترلیت شدن از همنشینی با یه محجبه حس خوبی بگیرن

فضای آرایشگاه متفاوت تره،به عبارتی تنها ادم چادری منم!همه میدونن حتی مربی که رو تایم حساسم و کاری به کسی ندارمکلاسامو منظم میرفتمخب هرکی از خارج گود به من نگاه میکنه میگه خوش بحالش هر کلاسی میخواد میره تامینه!ولی ندیدید در عین آرومی چه وقت ها که بهم به چشم یه جاسوس نگاه کردن،یا چه رفتارای بدی توی جمع باهام شده که اگه یه دختر نازی بودم خیلی وقت پیشا باید جمع میکردم میرفتم تو خونه مینشستم!وچرا این رفتارا؟

چون چادری ام!

آموزشگاه دومیکه رفتم مسئولش از همون اول گیرای عجیبی بهم میداد برام واقعا عجیب بود چرا این همه گیر اگر بچه ها کوچکترین چغلی میکردن طلبکار من بود که مهربون باش این درحالی بودکه میدیدم بعضی استادا جلو چشم خودم چجوری با بچه ها برخورد میکردن و البته مورد حمایتنازینکه چرا چهار خطا کج و کوله انچرا کیفت این شکلی چرا اینجور مانتویی نمیپوشی

چرا رنگت پریده!!!

مزحک ترین و مزخرف ترین گیرایی که واقعابه هرکسی برمیخوره و میزاره میرهو تمام مدت من سعی کردم با ت برخوردکنم و تمام مدت با لبخنددر عینی که میدونستم این گیرافقط برا منه!

توی دفتر نشسته بودیم که یکی آقایون بحث کشوند به ححابدر کمال بیشعوری جلوی من محجبه هارو کوبوندن

و مسئول گفت من چادریارو قبول ندارم انقدر ازین چادریا میشناسم که شمارشوندست همه است!

عکس العمل من چی بود؟در کمال آرامش چاییمو خوردم و یه لبخند کج مسخره رو لبم بود گه کم از تمسخر هم برا اونا نداشت

خب مطمئن شدم که تمام دق و دلی این خانم با من بخاطر چادرم بوده!

شما شاید تجربه نکرده باشید ولی من در زمینه های مختلف تجربه کردم و دیدم خیلیا حاضرن هرکاری بکنن چادریا به جایی نرسن!خیلی وقتا توی کلاسای مربی گری یا باشگاه وقتی لباس میپوشم بعد ورزش میآمدم برق تعجب تو چشم خیلی از آدمایی که چند دقیقه پیش باهام میگفتن میخندیدن دیدمانگار حتی اوناییم که مشکلی ندارن از دیدن یه ادم چادری توی چنین موقعیتایی تعجب میکنن!

من خیلی ادم خاص و مذهبی نیستم.توی یه خانواده آنچنان مذهبی هم نبودم،تقریبا تمام عروسیای اقوام پدریم توی باغ مختلطه و یا اولشم نباشه کسی از دامادرو نمیگیره به جز منو مادرم و یکی دوتا از عمه هام،البته که من بابت حجاب هم هیچوقت مجبور نبودم

اما بزارید از یه سری تبعیض های مهم تر بگم که درمورد خانماست!

اگر یه دختر و پسر باهم در ارتباط باشن، به قصد ازدواج میدونید کی بد میشه؟دختر!حتی اگه اصرار و تلاش فراوان از طرف پسر بوده تا دختر بهش جواب داده،از نگاه همه دختر نشسته زیر پای اون پسر

نگید نشنیدید!تو جامعه ما تابوی هر رابطه ای دختره!رابطه از هر مدلش که باشه اونی که وجهش بدمیشه دختره!

جامعه ما متاسفانه هنوزم یه سری محدودیت ها داره! میشناسم دخترانی که پدرشون بهشون اجازه تحصیلات دانشگاهی نداده درحالی که برادراشون تحصیلات ارشد داره!

دخترایی که حق کارکردن ندارن،حق تنها بیرون رفتن ندارن!

دختر از خانواده های خیلی معقول و تحصیل کرده ای حتی که خانوادشون ازشون خواسته خودشونودرست کنن که به چشم بیانتا نگاهشون کنن که شاید بپسندن؟(چقدر تلخ!)

حتی خواستگاریامون

دلم میخواد از مادر یکی ازین پسرا که رفتارای چنین زشتی دارن بپرسم اخه لعنتی تو مگه خودت زن نیستی؟؟

حتی دلم نمیخواد درمورد این قضیه حرف بزنم که حرف بسیاره

اینی که میخوام بگم دیدگاهشو در خانواده خودمم دیدم!

مشکلتون با سرکار رفتن خانما چیه؟

که میگین کاش رو از کار بیرون میکردن این جوونای بیکار میبردن سر کار؟

مگه نه اینکه ظرفیت این جوونای بیکار که میگید بیشتر از خانماست،مگه سهمیشون بیشتر نیست؟مگه با همه اینا باز یه خانم توی رقابت برنده میشه و داره زحمت میکشه میشه بد؟

من بار ها سر همین حرف تو فامیل بحثمون شده میگم چطور شد فلان دختر از یه خانواده فقیر تر تونست بره تهران دانشگاه بهشتی درس بخونه پول دربیاره دست و بال فلانیارو بسته بودن که دیپلمشونم به زور گرفتن؟

راستی چرا توی آگهی های کار خانم خوش پوش و مرتب معنیش خانمیه که خودش یه پا دکور و ویترینه برا بقیه؟

چی توی مردای ما بوده که خانما توی مطبای زیبایی صف کشیدن؟ چه فرهنگ غلطی باعث شده دخترای ما هزار آشغال به خودشون بزنن که یه جور دیگه باشن؟چرا یه زن باید به هرقیمتی فکر این کارای زیبایی باشه که چی؟ چرا هیچ زنی این حس از شوهرش نگرفته همونجوری که هست دوست داشتنیه و نباید بترسه؟

 

 


 

1

سخنرانی مستر رئیس جمهور درمورد حمایتشون از بورس

مصادف شد با خاک یکسان شدن بورس:|

از بس هی رفتم دیدم هی داره اون سبزه داراییم کم میشه و و دیروزم که قرمزش شد افسردگی گرفتم

البته سهم مطمئنی دارم ولی با وجود اینکه چندبرابر پول حقوق ترم گذشت ام سرمایمه با فکر به اینکه حقوقی که میخواستم باهاش اون ساعت بخرم هم جزو همین پول بود غمگین تر میشم:|

مچکریم:|

 

2

ادمین کانال بسیج دانشگاه من بودم ولی چون خیلی درگیر بودم دیگه سر نمیزنم پایگاه و تمام گروهامم میوتن

یه شماره بهم پیام داد و بدون هیچ مقدمه ای نوشت:سلام.این شماره رو توی کانال عضو کن!

دقت کنید بدون هیچ لطفا و منم هیچ وظیفه ای ندارم هرکسی از راه رسید عضو کنم، درجوابش نوشتم :جسارتا با خانم ک صحبت کنید من در جریان نیستم

نوشت: شما مدیری.عضو کن!(پروو!)

نوشتم:عرض کردم خدمتتون با خود خانم ک حرف بزنید من این ترم درگیرم درجریان نیستم مسئولیت هم ندارم، با ایشون حرف بزنید کمکتون میکنن عذر میخوام.

جواب داد: چیکار دارم که تو چیکاره ای و چیکار کردی!من دارم بهت میگن عضوش کن!

و اینجا بود که میگن یک بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک

گفتم: شما میگی؟؟؟شما کی باشی که به من دستور بدی دارم مودبانه میگم با مسئولت حرف بزن اگه حالیته ولی با ادب حرف زدن رو حالیت نمیشه!

فکر میکنید چی جواب داد؟

خیلی براتون متاسفم که اصلا رفتار در شانی ندارید

 

و چقدرررر فراوونن آدمایی که از نظرشون خودشون خوبن و قدیسه!جا داشت بگم:گمشو بابااااا تحفه

 

 

3

وقتی شاگرادی 13/14سالم سر کلاس میگفتن چرا به فلانی نمره یا امتیاز دادید

میگفتم خجالت بکشید از خودتون مگه بچه مهدکودکی هستین؟

و وقتی توی دانشگاه همکلاسیای خودمو که سال بالایی حساب میشن مثلا دیدم بخاطر یه مثبت که جنبه فان هم داشته فقط طلبکار استادن که چرا به اون دادی به ما ندادی 

فقط تونستم بگم:خااااعک:|


سلام

داستان ازین قراره که من به فردی نیاز دارم که از Endnote سر در بیاره

واقعیت اینه که من میخوام این نرم افزار برای هفته دیگه ارائه بدم بنا براین به کمک فردی نیاز دارم که بتونه از طریق آی دی تلگرامش باهم در ارتباط باشیم تا بتونم سوالمو وویس بدم در صورت وم یا عکس بفرستم و از طریق بیان با کامنت طولانی و چندشبانه روز انتظار پاسخ داشتن ممکن نیست،البته از یوتیوب یه سری آموزشهارو دیدم

در نتیجه اون دسته از دوستان محافظه کار که میترسن خدایی نکرده آی دیشونو بدن هیچ

افراد دیگه ای که بلدن و میتونن کمک کنن ممنون میشم بیان خودشونو معرفی کنن:|من بچه خوبیم جان خودم

سپاس

 

تو پرانتز(پنجشنبه سوار شدم جمعه  ظهر مشهد بودم و شنبه ظهر سوار شدم صبحی برگشتم،یک شبانه روز بود ولی با برکت بود)


 

 

یه روزایی دلم اگه خواننده بود صداش عین صدای بنان میشد اونجا که با اوج غم تو صداش میگه:

آه، ای الهه ی ناز با غم من بساز.

کین غم جان گداز برود ز برم.


دریافت

 

+شبیه متن یه جایی خونده بودم این تغییر داده اشه

دل گرفته رو شاید بشه با غم صدای بنان فقط گفت


 

1

غمگینم،

مثل آدمی که دو سه روزه شارژ گوشیش تموم نشده

 

2

از دیروز صبح حالم خوب نبود،ناهار با اون وضع و حالت تهوع ترجیح داد نون وماست بخورم دانشگاه

ولی انقدر حالم بد بود که بعدش خوابم نبرد و زدم بیرون درمانگاه گفت قرص ازاد نداریم:|

بعد اموزشگاه یه دمنوش بابونه بهم دادن،بین دوتا کلاسم رفتم داروخونه،گفتم فقط یه قرص بده من به آخرشب برسم

اخرش اومدم خونه و بعد رفتن مهمونا ساعت11 رفتم بیمارستانتب 39درجه آانفلوانزا:|

 

3

میشه دعا کنید مشکلمون حل شه؟

 


 

گروه ارکستی که بوی پیراهن یوسف رو نواخته

با همه ارکست های دیگه فرق داره!

نمیدونم شاید غم دنیا قلب مجید انتظامی رو چنگ زده بود

یا دل تک تکشون خون بوده

هرچی که هست.

بوی پیراهن یوسف صداش رنگ دردهرنگ دلای خونه.رنگ دلیه که دنیا

دنیا باهاش قهرهو تو دستای بیرحم زمونه مچاله شده

بوی پیراهن یوسف نوای بغض بی کسیه.بی هم نفسی!

بوی پیراهن یوسف رو دست ننواخته!این آهنگ دل خونه

 

 


دریافت

 

 


 

 

ذوقم به همه چی کور شدهیجورایی انگار مچاله شدم تو خودم

نمیدونم سر مریضی این چندوقته یا خستگی توام با دلمردگی این روزاکه جسمم خسته است

صبحا به زور چشام باز میکنم دیشب ساعت 8که رسیدم خونه دراز کشیدم و خوابیدم فقط نپربع ساعت یا کمتر فقط میدونم دیگه خوابم نبرد تا ساعت 11:30که نشسته بودم سرم تو گوشی بود و سرم گیج رفت و از حالت نشسته به پهلو افتادم رو دسته مبلتا حالا این مدل دیده بودین؟اخه سرگیجه نشسته؟؟

امروزم سخت پا شدم . با زمین و زمون هیچ من با خودمم قهرم انگار صبحونه نخوردم رفتم کارگاه مربیگری حضوری زدم نه راه افتادم دانشگاه دانشگاه رفتم کلاس انگار سوک سوک کرده باشم شوت برگشتم کارگاه، نمیخوام از وضع و سرعت رانندگی امروزم بگم اومدم خونه فقط بدون اینکه با کسی حرف بزنم رفتم حموم

تازه 4:30ا ومن تازه ناهار خوردم.خستم

ولی نخوابیدم سرم بیحاله.باید برم تو شهر جزوه مربیگردی بگیرم.فردا جلسه آخر کارگاهه جمعه امتحان و بعدش4ماه کارآموزی تا سطح یککتاب ماندی هم رو میزه دوشنبه ارائه دارم،یکشنبه میان ترم دارم،چهارشنبه هم جای نقش اصلی دختر فیلم من پیش از تو دوبله کنم!چون تاحالا کار کلاسی نداشتم،پنجشنبه پایان ترمه بچه هاست و باید یکشنبه و سه شنبه باهاشون کار کنم و برگه های املاشونم صحیح کنم ببرم

ولی آدمی که دلش گرم نیست ذوق نداره این کارا چقدر آزاردهنده میشه


:)

 

اون بالارو می‌بینید؟یه زمانی اونجا و هرجای دیگه ای ازمن نوشته بود:

هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد!

 

حالا امروز میخوام با یه روح پر از زخم بنویسم

 

نه سایه دارم و نه بر.بربیفکندم سزاست

اگرنه بر درخت تر کسی تبر نمیزند!

 

 

بروز نمیشود، شاید برای همیشه


شب ها بی اندازه بی رحمن بعضی وقتا جوری قلبم خالی میشه که حس میکنم شاید برای لحظه ای یادش رفته بتپه

یا مغزم از فشار این همه فکر انقدر درد میکنه و سرم داغ میشه که تو ذهنم میبینم خون از گوشام داره میاد و بینیم و تا کسی بخواد نجاتم بده تموم میکنم و هربار به اون لحظه آخر فکر میکنم به اون لحظه که میدونم دیگه آخراشه

به اون پیام آخر. بعضی شبا تعجب میکنم واقعا که چرا هنوز نمردم؟!

قبلا وقتی دیدم خوب نیستم ترجیح دادم دور شم خیلی دور، کسی نفهمه چی به سرم اومده، این روزا ولی شبیه دیوونه ایم که به هر رهگذر غریبه و آشنایی که می رسه با عجز میگه: من دارم زجر میکشم، دارم عذاب میکشم توروخدا کمکم کنید، دیشب توی پیام به یکی گفتم عاجزانه توروخدا برام دعا کن یادم نمیاد شده تو زندگیم با این عجز گفته باشم توروخدا.

هربار که بغض گلومو میگرفتم و با لجبازی اشکامو پاک میکردم و انقدر نفس میکشیدم با درد تا بره دکترم میگفت باید تخلیه شی اگه بریزی تو خودت جدا از آسیب جسمت روحت مریض میشه عزت نفست میاد پایین، یادش نبود تو چندخط اول براش نوشته بودم من از خودم .

امروز صبح بعد چندتا تست آزمایش بهم گفت اعتمادت خیلی پایینه و به دیگران بد بینی، در عوض افسردگیت بالای 70درصده و این خطرناکه، توی حالات و درگیریات با خودت یکجور خودرنجوری خود آزاری هم حس میشه

میخوای حرف بزنیم؟

براش حرف زدم برام حرف زد گفتم: ببینید من میدونم میدونم اینجوریه.سرشو بایه آفرین ت داد"ولی نمیتونم آروم شم و."بغض کردم بازم اشک گفت چرا جلوی اشکتو میگیری منم که مردم گریه میکنم، چرا سرکوبش میکنی؟

مامان بابا از مشهد برگشتن

در چمدون باز کرد چشمم خورد به یه چادر سفید گلدار نگاش نکردم امیدوار بودم نگه برا توا

که گفت برا عروسیت خریدم بپوشیا.

میدونستم حرفی بزنم فقط یه دعوای الکی دیگه راه انداختم نگاش نکردم فقط بلند شدم و گفتم بزارش تو کمد خودتون

 

+چه دنیایی کی فکرشو میکردم پس اندازی که قرار بود برا تولد خرج شه بره برا دکتر:)

 

 


دریافت


 

میدونم چه از قبل رفتنم چه نبودم چه برگشتنم حتی این روزا خیلیاتون متوجه  شدید روزای بدی رو میگذرونمشایدبد برای یک لحظه اش باشه گاهی نمیشه کنترلش کرد،هرچه قدر عاقل و منطقی باشی نمیتونی جلوی درد بگیری! جلوی خونریزی میشه گرفت به سختی و تلاش اما درد بعدش رو نه گاهی استیصال، درماندگی و درد بی درمون بهترین حالت توصیف حس و حالمه، میخوای این حالی نباشی اما ازت برنمیاد درد داری. وباید بکشی!

اما میخوام بهتون بگم توی درمونده ترین روزای زندگیم که واقعا به بیچارگی میرسیدم برا آروم کردن خودم ته ته دلم یه آرامش عجیبی از اعتماد به خدا بود که هست می بینه! دوستم داره

هرادمی تو زندگیش روزای سخت داشته منم روزایی بوده که آرزو میکردم کاش نبودم کاش تموم میشد حتی اگه قراره بعد این خوب شه، ولی این حجم از استیصال هیچ زمانی تجربه نکرده بودم! با این تفاوت که هیچ زمانی انقدر به خدا احساس نزدیکی هم نداشتم.

آدم دوست داره از بعضی غما بمیره ولی نمیشه، حالا که نمیشه پس چرا بهتر از گذشته نشی؟ درسته حقت نبوده ولی میتونی خودت به خودت کمک کنی. 

چندوقته با خودم فکر میکنم، به دوست داشتن خودم! و تلاش برای خوب تر شدن خودم!اینکه بدیامپ بیشتر بشناسم و رفعشون کنم. توی همین فکر و حال بودم که با بابا حرف زدیم از ازدواج

بابا گفت: من همیشه از خدا خواستم یه داماد خوب نصیبم شه! که دخترمو خوشبخت کنه!

اما باید به خودمم بگم اون پسر خوب هم مادر پدرش دعا میکنن یه عروس خوب نصیبشون شهو خداست که این جا دونفر بهم وصل میکنه و میرسونه! پس من وظیفمه دخترمو جوری بار بیارم که بتونه یه پسر خوشبخت کنه و همینطور خوشبخت شه! بنابراین وظیفه من اینه به دخترم یاد بدم پول من ماشین من نداریم یاد بدم برای همسرش همه جوره همراه باشه تکیه گاه باشه تا تکیه گاه داشته باشه!

 

بابا راست میگه، چه خوبه من رو خودم انقدر کار کنم که لیاقتم بهترین ها باشه

اگه همسر بخشنده میخوام سعی کنم اینو تو خودم به وجود بیارم تا اومدم بدجنسی دربیاریم یه استپ بزنم و آروم شم بخشیدن تمرین کنم

اگه یه همسر صبور میخوام با بدقلقی های مامان برادر خودم تمرین کنم، چرا همیشه ازین بعد ببینم که چرا مامان الکی اذیت میکنه چرا نگم من تمرین میکنم سکوت رو آرامش رو

اگه یه آدم قوی و با اعتماد به نفس میخوام چراخودم اول رو خودم کار نکنم؟

اگه احترام میخوام چرا احترام گذاشتن به همه خصوصا خودمو تمرین نکنم؟

اگه دوست داشته شدن میخوام چرا خودمو دوست نداشته باشم؟

میدونید گاهی قبل ازینکه توقع داشته باشیم دعامون برآورده شه، باید کاری کنیم که خودمون همون دعا و آرزویی باشیم که قراره برآورده شه:) 

 


 

به روز هایی رسیده ام که دیگر،

چندشنبه هایش مهم نیست!

همه ی آدم ها و روزهایش

همه جمعه شده اند.

 

+چقدر از دنیا و آدماش زده ام حتی از آدم خوبا!اصلا همه چی تقصیر این خوباست

آدم که از بدا انتظاری نداره، همین خوبان که دلتو بی هوا میشکنن، همین خوبان که قلبتو پر پر میکنن! همین قشنگ ها،همین مهربونا، همینا که میتونستن دلخوشی باشن تو دنیا،مرهم باشن واسه دردا.

همین خوبان که داغ به دلت میزارن و نه حتی بد بودن که بتونی چشم بپوشی ودیگه یاد خوبی هاشون نیافتی.

میدونی؟ همین خوباهمینا نامردن:)


 

1

تمام سعیمو میکنم تمرکز کنم و درس بخونم نمیشهبه خودم میام میبینم دارم میجنگم بغض میکنم گلایه میکنم
به خودم میام یا مامان صدام میکنه میگه که داری چیکار میکنی؟ و میبینم باز دستامو زخم کردم
شاید باید یه مدت دستکش بپوشم نمیدونم یه کاری بکنم تا بتونم خودمو کنترل کنم
به طرز مسخره ای هربار که به خودم میام تو ذهنم یکی میدیدم که باید اون این موقع ها دستامو میگرفت و میگفت آروم باش

 

2

اون روز بارونی که ماشین که به سمتم میومد ندیدم و هرچند سرعتش کم بود بخاطر لیز بودن زمین بهم زد نترسیدم
یا اونروز که داشتم خودم میزدم به جدول،
یا وقتی توی مراسم تشییع گیر کردم همونجایی که مردم کشته شدن و حتی دستامو نمیتونستم بیارم بالا نترسیدم،حتی ذره ایفقط با اقایی که روبه روم بود سعی کردیم به پهلو وایسیم که دختر بچه ای که بینمون بود له نشه به همون نیم تنه ای که کبود بود ولی فشار بیشتر روی اقاهه بود بهش لبخند زدم وسط اون همه داد، یا اون ماموری که بالای پشت بوم به ماها نگاه میکرد داد میزد و میزد تو سر خودش نترسوندتم بهش خندیدم و گفتم گریه نکن بازم کرمان میای؟ گفت نه، گفتم اا قهر نکن بیاا
وقتی مامانم فهمید همونجا اونروز تنها گیر کرده بودم که مردم مردن خوابش نبرد دو شب بعدش
یا دوستم که میگفت هنوز اون صحنه ای که ماشین زد و پرت شدی یادم نمیره و اونروز تا خود خونه باهام اومد و لرزید و وقتی لباس درآوردم دیدیم نصف بدنم کبوده ترسید تا یه هفته بعدش میگفت به خانوادت نگفتی بیا حداقل با خودم بریم دکتر، ولی مطمئن شد خودم بیخیال شد
نترسیدم چیزیمم نشد واقعا، اما میتونست بشه،
ولی میدونم تو تموم اون لحظه ها توقع داشتم یه نفر نگرانم باشه، که بعد فهمیدم حتی خیلی وقته شمارمو از مخاطباشم پاک کرده
یه جا نوشته بود شما دوست ندارید بمیرید، خودتو پرت کنی وسط دریا تقلا میکنی برا زنده موندن، شما فقط میخواید حسی که درونتونه کشته شه!

 

3

یه حالتیم هست نه دلت میخواد تنها باشی نه دلت میخواد کسی بهت نزدیک شه!نه طاقت میاری تو خودت بریزی نه غرورت میزاره با کسی حرف بزنی! عجیب حالیه.

 

+با همه ی اینا هنوز هم میخوام همه جوره به خودم کمک کنم و برای موفق شدنم تو زندگی تلاش کنم ، و با خدا معامله:)بیشتر باهاش حرف میزنم، بیشتر برا خودم انرژی میفرستم برا خودم شعر میخونم،قربون صدقه خودم برم با خانوادم مهربون باشممیدونید سعی میکنم زنده باشم:)

+شب غم تو نیز بگذر، اما دراین میان دلی ز دست می رود.


 

+امروز اینا رو برای خودم هدیه گرفتم:)صفحه اولش هم نوشتم:

این کتاب هدیه ی ناقابلی است برای دختری که علی رغم تمام نا مهربانی ها، شکستن ها و تلخی های بی رحمانه هنوز هم لبخندش را از دنیا؛ و امید، شادی و عشق را از خودش دریغ نکرده است


​​​​

 

بابا مراسمی دعوت شده بود که سخنرانش دکتر نبی بود. کاری ندارم که چقدر بابا از شخصیتشون تعریف کرد

ایشون تعریف میکنن که:

پسرم پیام 19ساله بود که بهم گفت میخواد ازدواج کنه، نشستم باهاش حرف زدم و گفتم پسرم برای تو ازدواج زوده

جواب داد:عاشق شدم!

گفتم عاشق کی؟ گفت لیلی.

لیلی دختر یکی از همون خانواده هایی بود که تحت سرپرستی ایشون بوده، نمیگه بابا من میلیاردم و این دختر وضع خانوادش جوریه که تحت سرپرستیه، به پسرش احترام میزاره و عقد میکنن.

قبل عقد به لیلی میگه لیلی دخترم، پسرم فقط 19سالشه پولی نداره ولی یه قلب عاشق داره!

بعد از عقد دختر و پسر راهی سبزوار میشن تا به اقوام سر بزنن و تفریحی هم باشه. که تریلی به اتوبوس میزنه و اتوبوس له میکنه.

تماس میگیرن خودشو میرسونه به سبزوار بهش میگن پسرت جون سالم به در میبره ولی عروست

 

14تا عمل سنگین روی لیلی انجام شده توی این چندسال

اما لیلی قطع نخاعه نمیتونه راه بره

ولی پیامم تمام این سالارو مثل پروانه دورش چرخیده! هیچکس از فرداش خبر نداره معلوم نیست چی پیش بیاد برای همین فرزندتونو فقط به یک عاشق بدید

 

+عشق چیز قشنگیه:) خیلی قشنگ غمه ولی یه غم عزیز! اگر نصیبتون شد دوطرفه اش. خوش به سعادتتون:)

بشنوید

 


دریافت


 

قبلا فکر میکردم چی باعث میشه یه آدم انقدر بخوابه؟

وقتی همه دوستام از کلاس 7:30صبح ناراحت بودن و غر میزدن، من میگفتم که چقدر خوشحالم ازین ساعت کلاس

و چقدر بد می دونستم زیاد خوابیدن به خودم گفته بودم هرصبح با شوهرم بیدار میشم و از خونه میرم بیرون

ولی این روزا که دلم میخواد بخوابم زیاد، صبحا دلم میخواد بیشتر زیر پتوبمونم با اینکه خواب ندارم

یا شبا نهایت11 تو رخت خوابم که خوابم ببره

فهمیدم آدمی که زیاد میخوابه، یه جایی از زندگیش میلنگه! بدم میلنگه.

که توی دلش امیدی بوده که زندگی رو توی رگ هاش جریان میداده و هرصبح امید به بیداری به سینه میکوبیده، اما بعد یک شب بی رحم، نمیدونم شاید بعد شب هایی که تمومی نداشتن انگار پیر شده، خیلی پیر.

فهمیدم هیچ آدمی تنبل نیست.

فقط امید بعضی آدما مرده

 

 

+به قول شاعر، عیسی دمی کجاست که احیای ما کند؟:)

 


 

1
من یه سری دوست دارم که فقط چندتا کارشناس لازمه بیان تحلیل کنن بگن چرا ما باهم دوستیم
داشت میگفت اینجوری باهاش آشنا شدم که هرروز میرفتم اون کافه قهوه بخورم، خیلی قهوه هاش خوبه.
 +خب اینا همشون دستگاه میزنه فرقشون چیه؟
_نه قهوه هاش با همه جا فرق داره اگه روزی یه قهوه اونجا نخورم روزم روز نمیشه

+می دونی من خیلی همیشه دوست داشتم ازین تیپ لاکچریا بیاما ولی خودم نمیتونم هیچ معدمم تعجب میکنه قهوه میخورم علاوه براون جیبمم اجازه نمیده اصلا خودمم اجازه نمیدم روزی ده تومن بدم کف بخورم با چند قطره اسپرسو:|

بعدش امتحان داشتیم ازکنارم رد شد دید تو فکرم اومدم بیرون دید باز تو فکرم گفت:بابا بیخیال هرجوری دادی بدرک
+نه آخه میدونی تو چقدر پول داری که متوسط ماهی300 تومنش کف و اسپرسو میخوری؟
من
دوستم

 

2

تو آموزشگاه نشسته بودیم تو دفتر اونروز آخرین امتحان داده بودم
خانم ر: خانم ق امتحاناتون تموم شدن به سلامتی؟
+آره خداروشکر  امروز آخریش بود.
آقای ت:شما امتحان داشتید؟
من با لحن خیلی متین طور:بله
آقای ت: من به خانم ح گفته بودم این خانم ق هنوز میره مدرسه، باور نمیکرد میگفت نه بزرگه:|
من

 

3

به بابا میگم من هوس پیتزا کردم بریم بخوریم
_نمیشه بعدا
+یه ماهه میگی بعدا:| اصلا میخواین با گوشیتون به این پسره که گفته بود جایی مدنظرتونه بگید پیام بدم قرارمون تو پیتزایی بزاره. بعدم میگم من پیتزا میخورم تو حرفتو بزن
_
+والا،حالا که من دارم علی رغم میلیم میرم حداقل پیتزا بخورم یکم اعصابم آروم شه
مامان:تازه مامانش زنگ زد مطمئن شه حتما یکشنبه میری
+اوه، میگفتین نترسین فرار نمیکنم ،ولی بگین قرار پیتزایی باشه:|
_بزار یکم استراحت کنم بخونم میبرمت
من
بابا
مامان

 

4

اقا ولی یه کاری کردم بهتون یاد بدم دوسه جلسه سر یه مشکلی پیش بهترین دکترا و مشاورا رفتم تا کمکم کنن،بعد مامان بابام فهمیدن میرفتم پیش مشاور
منم ازون روز هربار مامان بابام به یه چی گیر میدن میخوام مخالفت کنم راضی شن
تمام حرفای خودم از زبون اون مشاور از همه جا بی خبر خیلی فلسفی میگم و آخرشم میگم من نمیگما دکتر گفت
خدا منو ببخشه

 


 

1

بابام هر سحر مستقیم میاد بالا سر من،من و بیدار میکنه و میگه: بابا شارژر کجاست؟

بعد من که اون لحظه گیجم و میخوام بگم من کجام اینجا کجاست، دودقیقه پوکر نگاش میکنم تا سوالشو دوباره تکرار کنه

اونوقت مغز من با سرعت اینترنت دیال آپ اتصالی میده به حافظه دیروزم و ببینم شارژر کجا دیدم

آخرش میگم همون جا همیشگی، میگه کجا؟ میگم مبل دیگه میگه آهان بخواب. بعد من که دیگه خوابم نمیبره نگاش میکنم قشنگ که میره سر همون جا همیشگی گوشیشو میزنه به شارژ.و این داستان ادامه دارد.

خدا حفظش کنه کلا میخواد منو به عنوان یه مادر آینده اماده کنه و این حس بهم بده که هروقت بچم چیزی خواست و پرسید کجاست بگم: همونجاست همونجا چشماتو باز کنی میبینی:|

 

2

یه مدت بود کلا نسل اینایی که تو خیابون متلک مینداختن منقرض شده بود 

چندروز پیش میخواستم برم پیاده روی حال و هوام عوض شه و برعکس همیشه کفش اسپرت پوشیدم

عموما ملی پاشنه دار میپوشم

چندبار بهم متلک انداختن و ضایع ترش این بود بنظرم ازم بچه تر بودن

دوتاشون داشتم رد میشد بهم گفتن: چه خانم خوشکلی

عین ناشنوا ها برخورد میکردم و میزاشتم خوب که رد شدن نیشمو باز میشد میگفتم: خودم میدونم

ولی واقعا این مسئله قد و کفش خیلی موثره!البته برا آدمای قد معمولی مثل من

تو آموزشگاهم همیشه ملی میپوشم روزایی که اسپرت میپوشم انقدر اذیتم میکنن انگار آدم حسابم نمیکنن:|

 

3

دختر خالم دیروز اومده براش دستبند ببافم

دم به دقیقه: تو برا خودتم همینجوری بافیدی؟

بعد براش دستبند بافتم رفت با دوتا شکلات کاکائویی برگشت  گفت اینارو ببر خونتون بخور، عین ذوق زده ها گفتم اا مرسی، بعد یادم اومد خودش نداره گفتم خودت بخور یکیشو، یه نگاه به شکلاتا کرد یه نگاه به من

با یه حالا مصومانه ای گفت من که مریضم(یکم سرماخورده بود) 

حس کردم از من عاقل تره

امروز زنگ زده میگه گوشیو بدین به خودش:|بعد میگه

شنیدم میخوای بیای خونه ما!

فسقل بچه ای انقدر مغروره میفهمه چی بگه غرورش خدشه دار نشه من با22-سال سن نمیدونم:|

 

 


 

1

چی میخواستم بگم؟!یادم رفت که:|

بزارید یه چیز دیگه بگم حالا

هان نه یادم اومد

سابق این شکلی بودکه میتونستم برم خرید و مغازه گردی ولی پول نداشتم یا قدرت خرید نبود

الان قدرت خرید هست هیچ غلطی نمیشه کرد:|

 

2

چندوقت پیش یه مانتو اینترنتی خریدم که چهارتای خودم توش جا میشد، کلا باید بدمش به یه خیاط برا خودم ازتوش الگو بچینه مامان بابا و بعضیها:| هم گفتن دیگه اینترنتی نخر

امروز یه بی انصافی که بنظرم صاحب مغازه بود داشت پشت تلفن با یکی دعوا میکرد و میگفت من این حرفا حالیم نمیشه من پولمو می خوام یا پولمو بده یا میام اجناستو از تو مغازه

من:چقدر دلم برای مغازه دارا میسوزه بندگان خدا

مامان:اره

+من میخوام کمکشون کنم بیا کمکشون کن شما هم

_سکوت

+مامان من احساس مسئولیت میکنم. من میخوام کمکشون کنم

-

+یعنی کمک کردم.

_مگه من نگفتم دیگه خرید اینترنتی تعطیل؟؟

+خب من احساس وظیفه کردم

_چی خریدی؟

+مانتو سارافون

_یعنی فقط پول خراب کن

#کار_خیر #خدا_که_حواسش_هست #او_یک_فرشته_است #بهارنارنج_قهرمان

 

3

باورتون میشه از وقتی دانشگاه تعطیل شده دارم اندازه کل هفت ترم گذشته مشقققققق مینویسم؟؟

مششششق:|

از قضا یه چهارواحدی درس از ترم دو بخاطر مرخصی مونده بود با 98ایا برداشتم جلسه اولی که رفتم سر کلاس اومدن بهم گفتن چرا زنونه مردونش کردین؟:|

جلسه دوم داشتم آهنگ گوش میدادم دیدم یه پسر اینورم نشست یکی اینور:|

بعد به طرز وحشتناکی بعضیشون زبان عمومیشون زیادی قویه

واقعیتش اینه فکر میکنن من ورودی خودشونم رشته مترجمی:|منم کتمان نکردم

هرکیم هرچی میگه فقط یه کلمه میگم yes

yes:|

#گودزیلا #یک_ترم_آخری


 

سلام دوستان شبتون بخیر امیدوارم درکمال صحت و سلامت به سر ببرید

این مدتی که گذشت به دلایلی مجبور به قطع ارتباط با تقریبا همه ی دوستان شدم

یه سری اتفاقات پیش اومد که شکر خدا تا اینجا که بخیر گذشت هرچند سخت

نمیخوام الان تعریف کنم چون هنوز نیمه راه رو هم نرفتم و میخوام وقتی همه چی درست شد به امید خدا بیام و براتون بگم

دم اونایی که نگران شدن و حالمو پرسیدن گرم و شرمنده که نشدجوابتونو بدم یا بهتون توضیح بدم

این کرونا هم متاسفانه یکم اوضاع بدتر کرد امیدوارم مردم رعایت کنن و تا عید شر این بیماری از سرمون کنده شه

خدا رو صدهزار بار شکر که تو این روزا کنارمون بودو ازین به بعدش رو هم هست

ان شاءالله توی سال جدید اتفاقاتی که منتظرشم پشت سر هم میفتن، و برای همتون خیر برکت ارزومندم

همین راستش فعلا این تمام چیزیه که از خودم و مدتی که گذشت میتونم بهتون بگم

التماس دعا


از دوشیزه بهارنارنج از زمین
به بهرام از کهکشان راه شیری
آقای بهرام سلام، حالتان چطور است؟هوای کهکشانتان چگونه است، تعطیلات عید کهکشانتان را با 61و ناهید خانم به کدام سیاره سفر میکنید؟ یک وقت خدایی نکرده طرف های زمین نیایید.
میدانید آدمیزاد موجودی مغرور است اما چنان ناتوان است که ویروسی کوچک دمار از روزگارش در می آورد
ویروس دیگر، ویروس نمی دانید چیست؟ ویروس ذره ای بسیار کوچک است که حتی نمیشود آن را با ذره بین دید میرود در بدن ادم ها و لات بازی در می آورد.
یکی از همان ها به ایران آمده، البته قبل ازینجا چندجای دیگر هم رفته، ما مدت هاست قرنطینه کردیم خودمان را،
قرنطینه یعنی خودت را در چهاردیواری خانه حبس کنی نه کسی بیاید و نه برود. نگویم که هفته پیش منتظر چه مهمانان عزیزی بودم و کرونا اوضاع را خراب کرد
امروز که نان برنجمان تمام شد ناچار به خیابان ها رفتیم، چنان شلوغ بود که اه از نهادم برخواست، یعنی بعضی ها چنان نادانند که اگر قدرتتان را داشتم ذوبشان میکردم
از عجایب دیگر آدمیزاد این است که نه تنها فکر سلامتی خودش نیست فکر بقیه هم نیست. مثل گاو به خیابان می آیند تا دکور سفره هفت سین یا لباس بخرند یا به سفر تفریحی میروند البته که گاو ها ازین کارها نمیکنند درون طویله میمانند. طویله همان خانه حیوانات است، بعضی ها را ولی نمیشود فهمید از کدام طویله آمده اند
آقای بهرام دیروز دلم از دلتنگی گرفته بود کرونا بین من و من دیگرم فاصله انداخته است
ازین آدم ها که امیدی نمیشود داشت مگر خدا رحمش بیاید
خلاصه در تعطیلات زمین نیایید وقتش شد خودم دعوتتان میکنمبا آرزوی بهترین ها، تماس فرت.!

 

+ممنون از دعوت حورای عزیز


 

خب حالا که چاره ای نیست و موندگار شدیم تو خونه بیاید کارای خوب خوب کنیم

خواست و ارزوی هر آدمی داشتن یه اندام خوبه علاوه بر اون نشاط و تاثیر ورزش روی تقویت سیستم ایمنی بهمون میگه که باید ازین نعمت استفاده کنیم، دوتا اپ بهتون معرفی میکنم که می تونید بر اساس سطح آمادگیتون(از من میشنوید از مبتدی شروع کنید) تمرینای کلی انجام بدید یا تمرینایی که تمرکز اصلیشون روی یه عضوه

خب ازونجایی که یه مربی حساب میشم(تف تو ریا) البته اسمی. اگه پایه باشید و علاقه نشون بدید موارد مهم در انجام حرکات ورزشی که توی اپ یا خیلی از باشگاه ها ذکر نمیشه رو بهتون میگم تا ورزش بهتون آسیب نزنه و به نتیجه ایده آل برسید البته در حد توانایی ، تجربه و سواد ناقصمبین آقایون هم اگر مربی داریم و دوست دارن خودشونو معرفی کنن تا آقایون دیگر بهشون برا راهنمایی تخصصی مراجعه کنن:دی پس بیاین اعلام آمادگی کنید و بگید کیا میان با ما ورزش کنن تاشروع کنیم

 

این اپ

آقایون که از گوگل پلی میتونید دانلود کنید

این هم برای

خانم ها

*توضیحات زیر همین پست میدم و و هربار که این پست باز نشر میشه بدونید مطالب اپدیت شدن

ادامه مطلب


 

بیاین بهم بگید چجوری میشه تو زندگی هدف گذاری کردی؟هدفی که براش از خواب بیدار شید تداوم داشته باشه.

میدونید من بار ها اینکارو کردم  ولی هی قطع شده مثلا یه مدت سفت و سخت چسبیدم به ارشد بعد درسا دانشگاه زیاد شدن منم تهران میخواستم پس بیخیال شدم امسال. شنیون هفته ای دوسه بار میزدم البته اون کله عروسکیم خراب شد وگرنه آرایشگری واقعا ادامه دار بود جذابیتش، کار تدریسم خوبه ورزشم خوبه ولی میدونید حرفم چیه دل و عشقی و مدام نیست!

من میخوام یه زن موفق باشم

میخوام یه مومن خوب باشم

ولی نیروی محرکه ای ندارم که نزاره صبحا تا 9 بخوابم یا وقتم بیهوده بگذرهنه که نکردم بارها برنامه ریختم بارها برنامه های مختلف انجام دادم ولی نوچ!جواب نمیده اونجوری که باید. رها میشه دوباره از سر میگیرم دوباره رها میشه

یعنی هدف دارما ولی تم نمیده اونجوری که باید و می خوام الان که مثلا تعطیلی و قرنطینه است من یه کار مفید در جهت رشدم تو کارام نمیکنم

بنظرتون چجوری میشه این حس ساخت؟

 

+عیدتونم مبارک


من معتقدم هر آدمی باید یه دفتر داشته باشه تا توش برای خدا نامه بنویسه

امشب میخوام یه دفتر بردارید تا باهم یه نامه بنویسیم

اول اینکه حداقل ده تا از اتفاقای خوب98 بنویسید و خدارو شکر کنید، برای سلامتیتون خانوادتون و. شکر کنید، حتما هم بنویسید خدایا شکرت. و تکرار کنید

دوم برای 29اسفند 99 هم خدارو شکر میکنید، دقت کنید فکر کنید و با حسی که بهش رسیدید نامه بنویسید و از ته دل شکر کنید تمام اون چه که میخواید 29اسفند 99داشته باشید بنویسید و با حس اینکه الان 29اسفند 99 برای داشتنشون خدارو شکر کنید.

یادتون نره نامه رو توی دفتری بنویسید که نگهش دارید حتما. روی کاغذ تنها هم ننویسید که گم شه

میدونید چی میگم میخوام با توکل و اطمینان کامل به خدای مهربون، اینکه مطمئن باشی و به خدا اعتماد داشته باشید بنویسید و حس کنید دیگه داریدشون!و به نداشتن فکر نکنید


سلااااام خب در ادامه

این پست که بهتون درمورد ورزش کردن و باید و نباید های ورزش اصولی که مانع اسیب به زانو بشه گفتم. اما بنظرم اومد اگه آپدیت هارو ادامه همون پست بزنم ممکنه حوصلتون سر بره و کسیم تازه پست رو ببینه عمرا بخونهخب به جر این باز باهاتون حرف دارم برا همین حرف دیگه ای نمیزنم و میریم سراغ کمر

کمر


خم شدن و برداشتن اشیا: حتما شنیدین از گرفتگی کمر، هیچوقت اشیا سنگین رو تنهایی بر ندارید.یادتونه توی قسمت زانو گفتم خم شدن چجوری به زانو آسیب میزنه اگر هم به جای خم کردن زانو بخواید یکراست از کمر خم شید این کمرتونه که نابود میشه همونطور که گفتم لگن توازن رو نگه میداره باید با به عقب بردن لگن خم شید
شکمتو منقبض کن:ببینید اگه تصمیم دارید شکتونو کوچیک و تقویت کنید باید بدونید این کار بار به موازات تفویت عضلات کمر باشه چون به هم مرتبطن و یه نکته کلی اگر توی ورزش شکتونو به داخل نکشید و نگه ندارید به کمرتون فشار شدید میاد مثلا در حرکات چهار دست و پا اگر شکم منقبض نکنید و کنترل نکنید کمر رو میکشه پایین و بجای اینکه پشتتون کامل صاف باشه گود میشه، وهیچی. هیچ حرکتی مثل Donkey kick یا هر حرکت دیگه ای که پا در حالت ایستاده و یا چهار دست و پا بالا پایین میشه نباید باعث کوچکترین تغییر در حالت کمر شه. اگه در حرکت بالا پایین شدن پا کمر شما بود که بالا پایین میشد بدونید دارید به کمر درد سلام میکنید. در نتیجه انقباض و سفت نگه داشتن شکم از تمام این فشار ها و اسیب ها و ت های بی جا جلوگیری میکنه.
گودی کمر: در انتخاب سطحی که روش میخوابید و تشکتون هیچوقت کوتاهی نکنید. بدخوابیدن ها باعث اسیب به کمر به خصوص قسمت منتهی به لگن میشه، اگه گودی کمر دارید حتما کاری کنید که موقع دراز کشیدن به پشت گودی کمر پر شه در ورزش حوله ای زیر کمرتو بزارید، یا یکم با خم کردن زانو. پاشنتون رو(فقط پاشنه) بزارید رو زمین و تا اندازه ای که کمر به کمک انقباض شکم به زمین بچسبه به بدن نزدیک کنید. موقع خوابیدن هم اگر گودی کمر دارید زیر پاتون بالشت یا هرچی که پاتونو در حدی بالا بیاره که کمر به زمین بچسبد قرار دهید

خب این ازین.بزارید چندتا پیج خوب و اپ بهتون معرفی کنم


نردیشمی: وقتی براتون از هدف گذاری گفتم اسوکای عزیزم این پیج معرفی کرد که من با تهیه ی بولت ژورنال آشنا شدم
اول بهتون بگم زیاد شلوغش نکنید چون نمیتونید بهش عمل کنید و بی رغبت میشید. من ردیاب عادت و ردیاب ساعات و کارای هفتگی رو انتخاب کردم و طراحی کردم
توی قسمت ردیاب عادت 5/6تا کاری که میخوام حتما در طول روز انجام بدم  برای یک ماه یادداشت میکنم و برای هرکدوم به تعداد روزای اون ماه خونه میکشم، عاداتی مثل خوندن دعای هرروز خوندن سوره واقعه، شکر گزاری، مطالعه روزی40 صفحه و. اگه انجام بدم سبزش میکنم و اگر نه قرمز
توی قسمت ردیاب ساعات برای کارای مفیدی که میکنم هرکدوم یه کد رنگی انتخاب کردم توی هرخط یک روز از ماه رو مینویسم و برای هرروز تعدادی مربع که هرواحدش نیم ساعت میشه رو میکشم و هر کدوم از کارهای مفیدی رو که انجام دادم به اندازه زمانش و کد رنگیش خونه هارو رنگ میکنم اینجوری میفهمم روزی چندساعت وقت مفید دارم.و باورتون نمیشه دیشب به خودم میگفتم من 24ساعته که کلا اینستا و تلگرام نرفتم
بهتون پیشنهاد میدم پیج و سایتشو حتما ببینید:)

پیج پونیسم: مجله پونیسم پره از حسای خوب با طراحی ساده. من که واقعا دوسش دارم البته من ازین پیجا زیاد دارم ولی این یه جورای خاصی بامزه است:)
اپ

knudge me: چندروز پیشا یکی از شما ازم یه اپ خواست برای افزایش دایره لغات انگلیسی. اتفاقی این اپ پیدا و معرفی کردم، من خودم بارها کتاب1100 واژه نصفه خوندم ول کردم خودم که نصب کردم اپ رو زدم متوسط گفتم بهرحال یکم که حالیمه:دی، این اپ به انتخاب خودتون(من 6تا کارت پیشفرض انتخاب کردم) یه تعداد کارت که حاوی یه لغت با تلفظ معنی و مثال بهتون با فاصله زمانی توی نوار اعلان گوشی نشون میده و بعد میونش ازتون با سوالات چهارگزینه ای امتحان میگیره وقتی چندتا کلمه اول اومد و دیدم هیچکدومو بلد نیستم خیلی پوکر رفتم و زدم مبتدی بعد دیدم اونم بلد نیستم:| یا اگه از طریق ریشه کلمه معنیشو میفهمم معنی کلمات تستای چهار گزینه ایشو نمیفهمیدم  براتون تکرار میکنه و خلاصه جذابه وقتی میاد تو نوار اعلانم میگه این کلمه به گوشت خورده بازش میکنم برا خودم تکرار میکنم و گزینه غلط میزنم:)) بعد که روز بعد تکرار میشه و درستشو انتخاب میکنم خوشم میادتازه توش بازی هم دارهمن که ازش لذت میبرم

 

+شما بگید برام اگه پیج یا اپ خوبی سراغ دارید:)


 

اگر بتوانیم کج خلقی های معشوقِ دلخور خود را همچون یک نوزاد درنظر بگیریم،

بهترین لطف را در حق او کرده ایم.
 در این صورت نسبت به او بخشنده تر، مهربان تر و عاشق تر خواهیم بود.
 پشت نقاب بزرگسالی همه ی ما،کودکی است،
کودکی است نیازمند عاطفه، گذشت، عشق و ترسیده از تنهایی!

 

+نظرتون راجع به تغییرات وبلاگ؟:)

 


 

خواستم براتون از لذت خوندنش بگم، که بنظرم اومد همین کافیه:) من که دوست داشتم.

 

می‌ دونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشت می‌ سپری؟ یه جورایی بهت خوشامد می‌‌ گه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود می‌ اومد. به‌ زودی می‌ توانستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا به هم می‌ رسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اون‌ قدری بی‌ رحم نیست که ما رو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه.

 

 


 

این سومین کتابیه که امسال خوندم. و هرچی فکر کردم از کجای کتاب متنی رو انتخاب کنم و براتون بزارم به نتیجه ای نمیرسیدم. به شخصه میخوام بگم اگر میخواهید یک فرد متفاوت و موفق باشید خوندن این کتاب لطف به خودتون و یا خوب بودن تنها نیستاین کتاب برای موفقیت یک باید هست!

 

هر دو پدر من معلم بودند پدر پولدارم درسی به من داد که تمام عمر همراهم بود و آن ضرورت بخشندگی و دستگیری از مردم بود. پدر تحصیل کرده ام به ضرورت زمان و اطلاعاتش چیزهای زیادی به من یاد داد اما تقریبا هیچ گاه پولی به کسی نبخشید همانطور که گفتم او معمولاً می‌گفت وقتی خواهد بخشید که پولی اضافه باشد و مسلم است که به ندرت چنین اتفاقی می‌افتاد. پدر پولدارم همپای آموزش هایش بخشش می کرد او سرسختانه بر بخشش ۱۰ درصدی حقوقش برای امور خیریه اعتقاد داشت همیشه می‌گفت" اگر می خواهی چیزی را به دست آوری اول باید آن را ببخشی "خودش هر زمان پول کم می آورد به کلیسای محل یا انجمن خیریه مورد علاقه اش پولی می‌داد.


 

رفتم تو گروه کلاسی خود استاد که از قضا رئیس بخشمونم هست با تصور اینکه گروه بچه هاست نوشتم بچه ها اگه پایه اید تقسیمش کنیم(تکلیف فرداشو) نفری دوسه خط برسه بعد در حال چت با دوستم بودم یکی از بچه ها زنگ زد

اول خواستم جواب ندم ولی جواب دادم گفت سمیرا میدونی کدوم گروه پیام دادیی؟؟

گرخیدم سریع رفتم دیدم اونجا پیام دادم سریع پیامارو پاک کردم

رفتم تو صفحه استاد دیدم لعنتییییی آنلاینه

دارم فکر میکنم فحشم داده بودم یا نه؟

بنظرتون سرنوشتم چی میشه ترم آخری؟ برام جدا دعا کنید:|

خب چیه میخواستم همکاری کنیم بهتر یادبگیریم


 

یه سری مشکل و درگیری دارم این روزا، برا اروم شدن دل هممون پلاس اعصاب خط خطیمون ممنون میشم دعا کنید:دی

دلم اتفاق خوب میخواد،

مثلا سیستمای دانشگاه یه هفته خرااب شن راحت شیم

یا بستنی شکلاتی خصوصا اون قیفیایی که نزدیک حرم امام رضا(ع) شبا بعد افطار تو سرما میخوردم

یا پیتزا پر پنیر

یا مثلا کادو بگیرم

یا مثلا ازین کیکایی اینستا نشون میده برش میدن از وسطش یه عالمه شکلات روون میشه ازونا بخورم

مثلا هوا خنک و بهاری بشه

یا مثلا کادو بگیرم خب میدونم گفته بودم ولی خب دوست دارم:|

مثلا دلم برا شاگردامم تنگ شده

مثلا بارون بیاد

مثلا بیاد باهم بریم بگردیم

مثلا بریم خرید 

میگم آدرس اون کیکایی که اینستا نشون میده ندارید؟ دلم میخواد بخورم ازونا:|


 

دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام

گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ

مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟

امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا

بابا:نه زیاده بابا

مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام

داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام

محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن

همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد

داداش نشست سر پیتزا من تازه از پیتزا من به مامانم میداد میگفت از سهم من بخور:|

اونوقت برش آخری مونده بود من میخواستم بخورم اصرار داشت باید نصف کنی چرا تو بخوری آخریو؟:|

 

اینا هیچی آخرشم قهر کرد

گفت ببین یه مرحله از نامزدی هست باید با نامزدت توی یه ظرف غذا بخوری، تو انقدر خسیسی ازین مرحله رد نمیشی:|

 

+امید داشتم امسال روز معلم کادو بگیرم،تف تو این کرونا:|


 

1

من تو گره زدن و گره باز کردن خنگم البته نه هر گرهی

منظورم گره های سخت مثل گره نایلونه

مثل که نه دقیقا منظورم همینه

هربار میخوام گره بزنم باید خودمو خفه کنم اخرشم یه گره داغون

مرحله سخت ترش باز کردنشه

به شخصه معتقدم گرهی که با دندون باز میشه رو با دست نباید باز کرد

ولی خب متاسفانه هربار مورد عنایت مامان قرار میگیرم

 

2

میگم مامان شما هم از دستتون عصبانی میشه

بهتون میگه: چهل سالت شده هنوز آدم نشدی؟

:|

 

3

به شخصه معتقدم به نیاز ادم روزدار باید پاسخ داده شه:دی

اومدم پایین دیدم هوس سیب سرخ کرده با پنیر پیتزا دارم

یکم فکر کردم دیدم خیلی طول میکشه 

پاتک زدم به مرغای سحری یه رون خوردم دیدم نه پاسخ مورد نظر دریافت نشد

یکم دیگه ریش کردم پنیرپیتزا قاطی کردم آویشن زدم

دنبال صدا خفه کن برا فر بودم پیدا نکردم ولی دیگه دل زدم به دریا روشنش کردم


نه که خیال کنی آدم جا زدن باشم! نه.
من فقط ترسیده ام، نگرانم!
دلم گرفته و حس میکنم جای من کاکتوس کوچکی ست کنج خانه، خارج از دید همه. کاکتوسی که خودش می ترسد رنج خارهایش کسی را برنجاند
همیشه اینطور نیست! خیلی وقت ها دست می اندازم زیر بازوی خودم. خودم را بلند میکنم از زمین. گرد غم را از لباسم میتکانم، به چشم هایم لبخند میزنم.
میفرستمش پی دیوانگی، پی دلدادگی، پی عاشقی
پارچه متر میکنم تا لباسی برای آمدنت بدوزم
صندل میخرم برای راه رفتن کنارت
کتاب دست میگیرم برای حال بهتر
گاهی اما دست می اندازم بلندش کنم نمی‌شود، عاقبت کنار خودم می نشینم. دلگیر، دلشکسته، پر از شکوه، تلخ، تلخ.
آخر عشق در روزگار کرونا این روز ها را هم دارد
هربار که مادر کم طاقت میشود و میگوید: "اگر حداقل اینجا بودند تکلیفتان تا الان معلوم شده بود" دلم می گیرد.
میترسم این فاصله گذاری های غیر اجتماعی بگذریم!
مرا ببین به من نگو آرام باش، نگو نگران نباش من مدت هاست قوی بوده ام. از من بپرس خوبی تا بگویم نه، نیستم!
اما نپرس چرا. تو مرا بخوان، بلدم باش،بفهم مرا، تو آرامم کن، آرامم کن!

 

+موقع افطار و اون لحظات به یاد ماهم باشید:)


 

خدایا مارو اینجوری نپسند.

خدایا مارو به حال خودمون نزار

مگه نه که یه جوی آب کثیف بریزه به دریا زلال میشه دریا که وسط اون همه زلالی نمیزاره کثیف بمونه

حل میشن زلال میشه

خدا تو که خودت دریارو آفریدی

خدایا گدا در خونه یه آدم بزرگ میره بهش نمیگن کثیفی تو برو

انفاقا هرچی کثیف تر حقیرتر شکسته تر باشه بیشتر بهش میبخشن.

خدایا مارو ببین.


 

صادقانه به عنوان یه زن بگم: با زن جماعت کار کردن خیلی سخته اما بزارید یه چیزایی رو بهتون بگم

من از همون زمان مجردی به خانم ها و روابطشون با همسرشون خیلی دقت میکردم

۱.من ی زیادی دیدم که قدرت تصمیم گیری و انتخاب برای خودشون در خرید یک جفت کفش هم نداشتن و منتظر بچه هاشون یا دیگرانی بودن که براشون انتخاب کنن و به اتفاق همه این که من دیدم افرادی بودن که بخاطر انتخاباشون در گذشته از طرف همسرشون تحقیر یا شماتت شدن!

۲.من خیلی رو دیدم که دیگه شجاعت پشت فرمون نشستن نداشتن چون بعد از یک تصادف یا مورد اینجوری انقدر سرکوفت شنیدن یا استرس و حس عدم توانایی از همسرشون بهشون تزریق شده که دیگه تا ماشین میبینن دست و پاشونو گم میکنن

۳.یه مشتری داریم که وضع مالی خوبی دارن و معلومه از لحاظ مالی در رفاهه،ولی به شدت حساس و توداره،این خانم اگر در دو جمله اول نتونه منظورشو بهت بفهمونه(مثلا یه شنیون ساده بخواد توضیح بده) سریعا بهم میریزه و دچار تنش عجیبی میشه که حالت لکنت پیدا میکنه, سه چهار سری که برای کار پیشم اومده و طی هر سه چهاربار به صورت غیرمستقیم از سختگیری بی مورد و حساسیت های شوهرش(انگار که ادم خشک و سختگیریه) بهم گفته وکاملا میشه فهمید این اضطرابش زمانی که نمیتونه منظورشو بیان کنه از کجا میاد!

۴.یه مشتری داریم که میاد سالن رس همه رو میکشه سخت گیری بی مورد حساسیت بیجا،  امروز میاد لایت میکنه فرداش مشکی پس فردا رنگ بری و. خلاصه بگم یه دیوانه تمام عیاره، و از بین حرفاش چندباری بیان کرد که همسرش سر موارد خیلی جزئی حساسیت داره و بازخواستش می‌کنه!

 

اینارو گفتم که بگم چقدر ذات خانم ها مهرطلب و حساسه.

و بالع هایی که با مشکل عدم اعتماد به نفس رو به رو بودن و با محبت همسرشون حس میکنن زیباترین زن دنیان:)

و فکر نکنید یه سری چیزا فانتزی و الکیه و نیازی به بیان و ابراز نیست

یه سری چیزای کوچیک جون اضافه میشه برای روزای سخت وغمگین

مثلا خودم بخوام بگم اینکه هنوز برای اینکه شبای سرد زمستون موقع خواب همسرم چک میکرد لباسم پهلوهامو بپوشونه تا یخ نکنم دلم غنج میره:)

واسه همین مورد ساده و کوچیک:)


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها