سعی میکنم از عجول بودنم بکاهم!ریلکس باشم،اینجوری به جای لذت فرسوده میشم

بعضی روزا که کارم زیاده از ساعت9شب دیگه اون روی بی طاقت غرغروم میاد بالا، اون روی کلافه و خسته

دانشگاه باشگاه یا استخر،کارای آرایشگاه، کلاسای جدیدم و شب که میبینم بازم کارام تموم نشدن فایلارو دوباره گوش نکردم،حلقه نزدم کتاب نخوندم ،ترجمه نکردم،حتی توی وظایف عبادتیم درجا زدم

اونجاست که آرزو میکنم کاش روز طولانی تر بودوقت هست ها ولی من خسته،نیاز به سکوت داره!

خستگی جسمی ورزش ،ذهنی دانشگاه و کلاسا باعث  میشه شبیه شرک یک که فیونا از نیمه شب تبدیل به یه غول میشد.خستگی بامن همینکارو کنهو وای اگه دیر بخوابم و صبح زود پاشم

اینا همه یعنی بدنم عادت نکرده به این حجم کار اونم تقصیر پنجشنبه جمعه هایی که تا8:30میخوابم حتی اگه بریم کوه بعدش اومدیم میخوابم و همینطور خواب عصرونه یکی دوساعته،این باعث میشه که وقتی روزای دیگه زود پامیشم و باید به یه ریکاوری ربع ساعته کفایت کنم شبا اوقاتم تلخ شه!

میخواستم بیام نمایشگاه کتاب،دوست داشتم چهره تک تکتونو ببینم نشد،شما بی معرفتی نکنید عکساتونو برام بفرستید:)

فردا امتحان دارم،ترجمه دارم.هیچکدومم انجام ندادم

این حجم از بی علاقگی بعد اون همه پیگیری توی درس جدا مضحکه!

الانم که دارم می‌نویسم درحالی که گوشی دستمه میرم توی چرت و گاهی چشم بسته دستم حودش تایپ میکنه تا بپرم از چرت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها